كودكى پيامبر ورفتار پيامبر با كودكان

مشخصات كتاب

سرشناسه : بيستوني، محمد، 1337 - گردآورنده

عنوان و نام پديدآور : كودكي پيامبر و رفتار پيامبر با كودكان/به اهتمام محمد بيستوني.

مشخصات نشر : قم: بيان جوان، 1385.

مشخصات ظاهري : 201ص.

شابك : 964-8399-80-8

يادداشت : فيپا

يادداشت : كتابنامه : ص. [179 - 181]؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : محمد(ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.-- كودكي.

موضوع : محمد(ص)، پيامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق.-- كودكان.

رده بندي كنگره : BP22/9 /ب96ك9

رده بندي ديويي : 297/93

شماره كتابشناسي ملي : م85-21669

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

مق_____________دم__________ه ••• 6

تاريخچ___ه شه__ر مك______ه••• 7

م__ذه____ب در ع__ربست___ان••• 8

خرافات در عقايد عرب جاهليت••• 13

1 _ آتش افروزى براى آمدن باران••• 14

2 _ اگر گاو ماده آب نمى خورد، گاو نر را مى زدند••• 15

(183)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

3 _ شتر سالمى را داغ مى زدند تا ديگرى بهبودى پيدا كند••• 16

4 _ شترى را در كنار قبرى حبس مى كردند••• 17

5 _ شت__رى را در كن__ار قب__ر پى مى كردند••• 17

6 _ مع___الج___________ه بيم___________اران••• 18

7 _ قسم____ت ديگ___رى از خ__راف____ات••• 19

(184)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

نياكان پيامبر اسلام••• 19

داستان اصحاب فيل••• 22

بت ه__ا در ش__ب مي__لاد پيامب__ر صلى الله عليه و آله ••• 34

پايگاه هاى كفر در شب ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله ••• 36

ادي__ان در شب ولادت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ••• 37

فه__رس_ت مط_ال_ب

(185)

موض_وع صفح_ه

ف___ري____اد يه____ودى ••• 38

خب___ر حبي__ب راه___ب ••• 39

سخ__ن بزرگ__ان يه__ود••• 42

نجاش__ى پادش_اه حبشه••• 43

انوشيروان پادشاه ايرانى ••• 47

فه__رس_ت مط_ال_ب

(186)

موض_وع صفح_ه

لحظات ولادت پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله ••• 53

شرب__ت بهشت__ى ب_راى مادر••• 54

پ___رست__________اران ولادت ••• 55

زن___ان و م__ردان آسم__ان_ى ••• 57

ن__داى آسم___ان__ى در ولادت ••• 58

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

(187)

پيامبر صلى الله عليه و آله قدم در جهان گذاشت ••• 59

ن__ام م_____ول______ود ••• 61

در ميان ابرهاى آسمانى ••• 62

مه____ر نب________وت •••

64

غس___ل پيامب___ر صلى الله عليه و آله ••• 66

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

س___لام م___لائك___ه ••• 67

(188)

حضور پدر و م_ادر آمنه••• 69

در آغ_وش پ__در بزرگ ••• 70

هفت______ه اول ولادت ••• 71

خبر از وصى پيامبر صلى الله عليه و آله ••• 72

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ب__وى مش____ك ••• 73

عقيقه براى فرزند••• 74

(189)

او پيامب__ر اس_ت••• 75

اب__ر بالاى كعب__ه••• 79

گه__واره مول__ود ••• 80

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ب__ت شك__ن آم__د••• 81

نور عجيب در گهواره ••• 83

عقيق___ه ابوطال__ب ••• 85

(190)

بركت مول__ود نورانى••• 86

مي__لاد پي__امب____ر••• 87

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

محل ولادت••• 88

دوران شي___رخ__وارگ____ى پي___امب____ر و دو دايه وى••• 89

1 _ ثويب__ه: كني__ز اب__وله__ب ك__ه چه__ار م__اه او را شي_ر داد••• 89

2 _ حليمه: دختر ابى ذؤيب كه از قبيله سعدبن بكربن هوازن بود••• 90

(191)

خي__ر و برك__ت وج__ود پيامب___ر صلى الله عليه و آله در خان_ه دايه خود••• 93

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

پن__ج س__ال در صح___را••• 95

بازگشت به آغوش خانواده••• 97

سف___ر ب___ه «يث____رب»••• 98

م___رگ عب__دالمطل____ب••• 103

س__رپ_رستى ابوط__ال__ب••• 104

(192)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

سف__رى به س__وى ش__ام••• 105

پيامبر سرمشق مردم است••• 109

شخصي___ت دادن به كودك••• 111

حس____ن مع__اش____رت••• 113

آشنا كردن كودك با سختيها••• 114

(193)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

به__ا دادن به ك__ار كودك••• 117

بلند شدن در برابر كودكان••• 118

آينده نگرى براى ك_ودكان••• 120

آموخت__ن احك__ام دينى••• 121

محب_ت نسبت به كودكان••• 123

محبّ__ت پيامبر به كودكان••• 126

(194)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

دع__ا كردن پيامب__ر صلى الله عليه و آله براى كودكان••• 130

م__دارا ك___ردن ب__ا ك____ودك_____ان••• 131

هدي__ه دادن پيامب__ر صلى الله عليه و آله به ك_ودكان••• 134

رفت__ار پيامب_ر صلى الله عليه و آله با كودكان شهيدان••• 137

رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله با كودكان خود در نماز••• 141

ب_____وسي____دن ك____ودك_______ان••• 146

(195)

فه__رس_ت مط_ال_ب

موض_وع صفح_ه

ع__دال__ت نسب__ت ب___ه كودك____ان••• 150

پيامب_ر صلى الله عليه و آله و بوسي__دن فاطم_ه عليهاالسلام ••• 153

ب______ازى ب___ا ك_______ودك_____ان••• 155

س___وار ك___ردن ك_____ودك______ان••• 163

آب و غ___ذا دادن ب_____ه كودك____ان••• 168

آيا پيامبر صلى الله عليه و آله كودكان را تنبيه مى كرد؟••• 171

(196)

اَلاِْهْداءِ

اِلى سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا

مُحَمَّدٍ

رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلى مَوْلانا

وَ مَوْلَى الْمُوَحِّدينَ عَلِىٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلى بِضْعَةِ

الْمُصْطَفى وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلى سَيِّدَىْ

شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَى الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ

الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّةِ اللّهِ فِى الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ

الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ،

الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالى فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ

الاَْوْلِياءَوَيامُذِلَ الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا

وَ اَهْلَنَا الضُّ___رَّ فى غَيْبَتِ___كَ وَ فِراقِ___كَ وَ جِئْن_ا بِبِضاعَ_ةٍ

مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ

فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ

اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

(3)

متن تأييديه حضرت آيت اللّه خزعلى مفسّر و حافظ كل قرآن كريم

بسم اللّه الرحمن الرحيم

هر زمانى را زبانى است يعنى در بستر زمان خواسته هايى نو نو پديد مى آيد كه مردم آن دوران خواهان آنند. با وسائل صنعتى و رسانه هاى بى سابقه خواسته ها مضاعف مى شود و امروز با اختلاف تمدن ها و اثرگذارى هريك در ديگرى آرمان هاى گوناگون و خواسته هاى متنوع ظهور مى يابد بر متفكران دوران و افراد دلسوز خودساخته در برابر اين هنجارها فرض است تا كمر خدمت را محكم ببندند و اين خلأ را پر كنند همان گونه كه علامه امينى با الغديرش و علامه طباطبايى با الميزانش. در اين ميان نسل جوان را بايد دست گرفت و بر سر سفره اين پژوهشگران نشاند و رشد داد. جناب آقاى دكتر محمد بيستونى رئيس هيئت مديره مؤسسه قرآنى تفسير جوان به فضل الهى اين كار را بعهده گرفته و آثار ارزشمند مفسران را با زبانى ساده و بيانى شيرين، پيراسته از تعقيدات در اختيار نسل جوان قرار داده علاوه

بر اين آنان را به نوشتن كتابى در موضوعى كه منابع را در اختيارشان قرار داده دعوت مى كند. از مؤسسه مذكور ديدار كوتاهى داشتيم، از كار و پشتكار و هدفمند بودن آثارشان اعجاب و تحسينم شعله ور شد، از خداوند منان افاضه بيشتر و توفيق افزونى برايشان خواستارم. به اميد آنكه در مراحل غيرتفسيرى هم از معارف اسلامى درهاى وسيعى برويشان گشاده شود.

(4)

آمين رب العالمين .

21 ربيع الثانى 1425

21 خرداد 1383

اب_والقاسم خزعلى

(5)

مقدمه

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله عزيزترين و محبوب ترين شخصيتى است كه هرگاه نام و ياد وى را مى شنوم يا سخنى از ايشان را مى بينم، احساس عجيبى سراسر وجودم را فرامى گيرد كه نمى توانم آن را در قالب تنگ و محدود الفاظ بيان كنم. هرگاه توفيقى نصيبم شده تا به زيارت قبر شريف و مسجد نبوى بروم يا ارتباطى با «سلامى» ساده با ايشان برقرار كرده ام تمامى وجودم را سرشار از عشق و علاقه به اين وج__ود ش__ري__ف و گل س__رسب__د مخل_وق__ات عالم يافته ام.

ازعنفوان كودكى همواره دراين انديشه بوده ام كه ارادت قلبى خود را از طريق معرفى لايه هايى از خيرات و بركات و شخصيت وجودى رسول اكرم صلى الله عليه و آله اظهار نمايم. بنابراين پژوهش خود را در اين رابطه آغاز كردم و در اولين مرحله «كودكى پيامبر و رفتار وى را با كودكان» مورد توجه و بررسى قرار داده ام. اثر حاضر حاصل اين تلاش عاشقانه و انشاءاللّه خالصانه به ساحت مقدس آن مخل__وق يگ__انه مى ب_اشد. اميدوارم خداى منان از نويسنده و خواننده به خوبى قبول فرمايد.

دكت_ر محم_د بيست_ونى

رئيس هيئت مديره مؤسسه قرآنى تفسير جوان

(6) كودكى پيامبر

تاريخچه شهر مكه

تاريخ مكه از زمان حضرت ابراهيم عليه السلام شروع مى شود، وى فرزند خود «اسماعيل» را با مادرش هاجر براى اقامت به سرزمين مكه فرست__اد، فرزن__د وى در آنج__ا با قبايل__ى كه در آن نزديك__ى ها زندگى مى ك__رد وصل__ت كرد، حضرت ابراهيم عليه السلام به دستور خداوند خانه كعبه را بازسازى كرد و از اين پس آبادى شهر مك_ه ش__روع شد.

اطراف مكه به قدرى شوره زار است كه به هيچ وجه قابل زراعت نيس__ت و به قول بعض_ى از خاورشناس__ان در هيچ ج__اى دني__ا نمى ت_وان نظي_رى براى آن از نظ__ر ب__دى

اوضاع جغرافياي_ى پيدا كرد.

تاريخچه شهر مكه (7)

مذهب در عربستان

هنگامى كه ابراهيم خليل الرحمان پرچم خداپرستى را در محيط عربستان برافراشت و با همكارى فرزند خود بناى كعبه را بالا برد، گروهى به وى پيوستند و از اشعه خورشيد وجود او، دل هائى روشن گرديد، اما درست معلوم نيست كه تا چه اندازه آن رادمرد الهى توانست با بت پرستى مبارزه كند و صفوف فشرده اى از خداپرستان تشكي____ل ده___د.

عقيده به خداپرستى در بسيارى از ادوار و مخصوصا در ميان عرب بيشتر با شرك و اعتقاد به واسطه بودن بتها همراه بود. قرآن مجيد، اين

(8) كودكى پيامبر

عقيده را از جمعى از آنان نقل نموده و مى فرمايد: اگر از آنان بپرسى كه اين موج خروشان جهان هستى از آن كيست، آنان خواهند گفت: از آفريدگار دانا و توانا است و اينكه ما در برابر بتها خضوع و خشوع مى نمائي__م براى اي_ن اس_ت ك__ه م__ا را ب__ه خ__دا نزدي__ك سازن__د. (1)

امي__رمؤمنان، اوض__اع مذهب__ى مل__ل عرب را چنين تشريح مى كند:

«م__ردم آن روز داراى مذهب ه__اى گوناگ__ون و بدعت هاى مختلف و طوائ__ف متفرق بودند، گروهى خداوند را به خلقش تشبيه مى كردند (و براى او اعضائ__ى قائل بودن__د) و برخى در اس__م او تصرف

1- 9 / زخرف، 3 / زمر .

مذهب در عربستان (9)

مى كردن__د (مانند بت پرست__ان كه «لات» را از اللّه و «ع__زى» را از عزي__ز گرفت__ه بودند) و جمع__ى به غير او اش__اره مى كردند سپس آن__ان را به وسيل__ه رس__ول اك__رم هداي__ت ك_رد و به مع__ارف اله__ى آشن__ا ساخ__ت». (1)

طبقه روشنفكر عرب ستاره و ماه را مى پرستيدند تاريخ نويس معروف عرب «كلبى» كه در سال 206 هجرى وفات يافته، چنين

1- «وَ اَهْلُ الاَْرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ

مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَوائِفُ مُتَشَتِّتَةٌ بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلّهِ بِخَلْقِه، أَوْ مُلْحِدٍ فِى اسْمِهِ أَوْمُشيرٍ اِلىغَيْرِهفَهَداهُمْ مِنَ الضَّلالَةِ وَأَنْقَذَهُمْ بِمَكانِه مِنَ الْجَهالَةِ» نهج البلاغه، خطبه 1.

(10) كودكى پيامبر

مى نويسد: قبيله «بنى مليح» جن پرست بودند و قبيله «حمير» آفتاب و «كنانه» ماه و «لخم» مشترى و «طى» سهيل و «قيس» شعرى و «اسد» عطارد را مى پرستيدند.

اما طبقه منحط كه اكثريت سكنه عربستان را تشكيل مى داد علاوه بر بت هاى قبيله اى و خانگى، به تعداد روزهاى سال 360 بت مى پرستيدن__د و حوادث هر روز را به يكى از آنها وابست__ه مى دانستند.

آنها بت ها را شفيع دانسته ؛ كم كم صاحبان قدرت پنداشتند ؛ بت هائى كه دور كعبه چيده شده بود مورد علاقه و احترام همه طوائف بوده ؛ اما بت هاى قبيله اى تنها مورد تعظيم يك دسته خاصى بود و

مذهب در عربستان (11)

براى اينكه بت هر قبيله محفوظ بماند، براى آنها جاهائى معين مى كردن__د و كلي__ددارى معاب__د كه جايگ__اه بت__ان بود به وراثت دست به دست مى گشت.

بت هاى خانگى هر شب و روز ميان يك خانواده پرستش مى شد؛ هنگام مسافرت خود را به آنها مى ماليدند و در حال مسافرت براى عبادت خود، سنگ هاى بيابان را مى پرستيدند و در هر منزلى كه فرود مى آمدند، چهار سنگ انتخاب كرده و زيباتر از همه را معبود و بقيه را پ_ايه اجاق قرار مى دادند.

(12) كودكى پيامبر

خرافات در عقايد عرب جاهليت

خرافات در عقايد عرب جاهليت

عقايد تمام ملل و جامعه هاى جهان، روز طلوع ستاره اسلام با انواعى از خرافات و افسانه هاآميخته بودوافسانه هاى يونانى و ساسانى برافكارمللى كه مترقى ترين جامعه آنروزبه شمارمى رفتند؛ حكومت مى كرد و هم اكنون در ميان ملل مترقى شرق خرافه هاى زيادى وجود دارد كه تمدن كنونى نتوانسته آنها را از قاموس زندگى مردم بردارد، ولى رشد افسانه و خرافه به تناسب علم و فرهنگ جامعه

هرچه از نظر علم و فرهنگ عقب باشدبه همان نسبت خرافه و اوهام در ميان آنها زيادتر خواهد بود.

ب__راى روشن ساخت__ن وضعيت عربست__ان در زم__ان ولادت رس__ول اعظم صلى الله عليه و آله ، مختص__رى از عقايد عرب جاهل__ى را ذكر مى كنيم:

خرافات در عقايد عرب جاهليت (13)

1 _ آتش افروزى براى آمدن باران

شبه جزيره عربستان در بيشتر فصول با خشكى روبرو است، مردم آنجا براى فرود آمدن باران چوب هائى را از درختى به نام «سَلَع» و درخت زود سوز ديگرى بنام «عُشَر» گرد مى آوردند و آنها را به دم گاو بسته: گاو را تا بالاى كوه مى راندند سپس چوب ها را آتش زده به جهت وجود مواد محترقه در چوب هاى «عُشَر» شعله هاى آتش از آنها بلند مى شد و گاو بر اثر سوختگى شروع به دويدن و اضطراب و نعره زدن مى كرد و آنان اين عمل ناجوانمردانه را به عنوان يك نوع تقليد و تشبيه به رعد و برق آسمانى انجام مى دادند، شعله هاى آتش را به جاى

(14) كودكى پيامبر

برق و نعره گاو را به جاى رعد محسوب مى داشتند و اين عمل را در نزول باران مؤثر مى دانستند.

2 _ اگر گاو ماده آب نمى خورد، گاو نر را مى زدند

گاوهاى نر و ماده را براى نوشيدن آب، كنار جوى آب مى بردند، گاهى مى شد كه گاوهاى نر آب مى نوشيدند ولى گاوهاى ماده لب به آب نمى زدن__د، آنان تص__ور مى كردند كه علت امتناع همان وجود ديوه__ا است كه در مي__ان شاخ ه__اى گ__او نر جا گرفته ان__د و نمى گذارند گاوهاى ماده آب بنوشن__د و براى ران__دن ديوها به سر و ص_ورت گاوهاى نر مى زدند.

خرافات در عقايد عرب جاهليت (15)

3 _ شت_ر سالم_ى را داغ مى زدن__د تا ديگ_رى بهب_ودى پي_دا كند

اگر در ميان شتران، بيمارى پيدا مى شد و يا قرحه و تاولى در لب و دهان آنها ظاهر مى گرديد، براى جلوگيرى از سرايت اين بيمارى، شتر سالمى را مى آوردند، لب و بازو و ران او را داغ مى كردند. ولى علت اين ك__ار روشن نيس__ت، گاهى احتم__ال مى دهند كه جنب__ه پيشگيرى داشته و يك نوع معالج__ه علمى ب__وده است ؛ ولى از آن نظر كه از مي__ان شت__ران زياد فقط به سر يك شتر چني__ن بلائ__ى را مى آوردن__د، مى توان گفت: كه يك عمل خرافى بوده و علل موهومى داشته است.

(16) كودكى پيامبر

4 _ شت__رى را در كن__ار قبرى حب_س مى كردند

تا صاحب قبر هنگام قيامت پياده محشور نشود!

اگر مرد بزرگى فوت مى كرد، شترى را در كنار قبر او در ميان گودال__ى حبس مى كردن__د و آب و عل__ف به او مى دادن__د، تا جان سپ__رد و متوف_ى روز رستاخيز بر آن سوار شود و پياده محشور نگردد.

5 _ شت__رى را در كن__ار قب__ر پ_ى مى كردن__د

از آنجا كه شخص متوفى در دوران زندگى براى عزيزان و مهمانان خود، شتر نحر مى كرد به منظور تكريم از متوفى و دادن پاداش به وى بازماندگانش در پاى قبر او شترى را به طرز دردن_اك__ى پ__ى مى كردند.

خرافات در عقايد عرب جاهليت (17)

6 _ معالجه بيماران

به گردن مار و عقرب گزيده زيورآلات طلائى مى آويختند و معتقد بودند كه اگر مس و قلع همراه خود داشته باشد مى ميرد ؛ يا تصور مى كردند بيمارى «هارى» را كه معمولاً از گاز گرفتن سگان بيمار به وجود مى آيد با ماليدن كمى از خون بزرگ قبيله بر موضع جراحت مى توان معالجه كرد و اگر علائم جنون در كسى ظاهر مى گرديد براى راندن ارواح خبيث__ه به كثافات پناه برده كهنه آلوده و استخوان مردگان را به گردن وى مى آويختن__د، براى اينكه بچه آنها ديوزده نشود دندان روب__اه و گرب__ه را ب_ه نخ__ى بست__ه به گ__ردن بچه ه__ا مى ان__داختن__د.

(18) كودكى پيامبر

7 _ قسمت ديگرى از خرافات

براى رفع نگرانى و ترس، از وسائل زير استفاده مى كردند: موقعى كه وارد دهى مى شدند و از بيمارى وبا يا ديو مى ترسيدند، براى رفع ترس در برابر دروازه روستا، 10 بار صداى الاغ مى دادند و گاهى اين كار را با آويختن استخوان روباه به گردن خود، توأم مى نمودند و اگر در بي_اب_انى گم مى شدند، پيراهن خود را پشت رو مى كردند و مى پوشيدند.

ني__اك__ان پيامب__ر اس___لام

نسب شريف پيامبر به حضرت اسماعي__ل فرزند «ابراهيم» مى رسد.

عبدالمطل__ب فرزن__د هاش__م، نخستين جد پيامب__ر اكرم، زمام__دار و سرشن__اس قري__ش بود و در س_راس_ر زن__دگ__ى اجتماع__ى خ__ود، نقاط روشن و حساسى دارد.

نياكان پيامبر اسلام (19)

در صفحات زندگى او نقاط روشنى را مشاهده مى كنيم، اگر كسى متجاوز از هشتاد سال در ميان جمعى زندگى كند، كه بت پرستى و ميگسارى و رباخوارى و آدم كشى و بدكارى از رسوم پيش پاافتاده آنها باشد ولى در سراسر عمر خود لب به شراب نزند و مردم را از آدم كشى و ميگسارى و بدكارى بازدارد و از ازدواج با محارم و طواف با بدن برهنه جدا جلوگيرى كند و در راه عمل به نذر و پيمان تا آخرين نفس پافشارى كند قطعا اين مرد يكى از آن افراد نمونه است كه در اجتماع_ات كمت_ر پيدا مى شود!

(20) كودكى پيامبر

آرى شخصيتى كه در وجود او نور نبى اكرم صلى الله عليه و آله (بزرگ ترين رهبر جهانيان) به وديعت گذارده شده بود بايد شخصى پاك و پيراسته از هرگون__ه آلودگى باشد.

از حكاي__ات و كلمات كوتاه و حكمت آميز وى چنين استفاده مى شود كه وى در آن محي__ط تاريك در شماره مردان موحد و معتقد به مع__اد ب__وده است و هم__واره مى گف__ت: «مرد ستمگ__ر در همين

سرا بسزاى خود مى رسد و اگر اتفاق_ا عمر او سپرى شود و پاداش عمل خود را نبيند، در روز بازپسين بس__زاى ك__ردار خود خواه_د رسيد». (1)

1- سيره حلبى، ج 1، ص 4 .

نياكان پيامبر اسلام (21)

داستان اصحاب فيل

كشور يمن كه در جنوب غربى عربستان واقع است منطقه حاصلخيزى بود و قبايل مختلفى در آنجا حكومت كردند و از آن جمله قبيل__ه بنى حمي__ر ب__ود ك__ه سال ه__ا در آنج__ا حك__وم__ت داشتن____د.

ذونواس يكى از پادشاهان اين قبيله بود كه سال ها بر يمن سلطنت مى كرد. وى در يكى از سفرهاى خود به شهر «يثرب» تحت تأثير تبليغات يهوديانى كه بدانجا مهاجرت كرده بودند قرار گرفت و از بت پرستى دست كشيده، به دين يهود درآمد. اين دينِ تازه بشدّت در دل ذون__واس اثر گذارد. تا آنجا كه پي__روان ادي__ان ديگ__ر را به سخت__ى شكنج_ه مى كرد تا به دين يهود درآيند.

(22) كودكى پيامبر

مردم «نجران»، از شهرهاى شمالى و كوهستانى يمن، كه دين مسيح را پذيرفته و در اعماق جانشان اثر كرده بود، از پذيرفتن آيين يهود سرپيچى كرده و از اطاعت ذونواس سرباز زدند.

ذونواس خشمگين شد و تصميم گرفت آنها را به سخت ترين وضع شكنجه كند. به همين جهت دستور داد خندقى حفر كردند و آتش زيادى در آن افروخته و مخالفين دين يهود را در آن بيفكنند. بدين ترتيب بيشتر مسيحيان نجران را در آن خندق سوزانده و گروهى را نيز طعمه شمشير كرد و دست، پا، گوش و بينى آنها را بريد. جمع كشته شدگان آن روز را بيست هزار نفر نوشته اند.

داستان اصحاب فيل (23)

يكى از مسيحيان نجران كه از معركه جان به در برده بود، خبر

اين كشتار فجيع را به امپراتور روم كه به كيش نصارى بود رسانيده و براى انتقام از ذونواس از وى كمك خواهى كند. امپراتور روم اظهار داشت: نامه اى به نجاش__ى پادشاه حبش__ه مى نويس__م تا وى شم_ا را يارى كند.

نجاشى لشكرى انبوه به يمن فرستاد و شخصى را به نام ارياط بر آن لشكر امير ساخت. ارياط از درياى احمر به كشور يمن رفت. ذونواس لشكرى مركب از قبايل يمن با خود برداشته به جنگ حبشيان آمد و هنگامى كه جنگ شروع شد لشكريان ذونواس در برابر مردم حبشه

(24) كودكى پيامبر

تاب مقاومت نياورده و شكست خوردند. ذونواس كه تاب تحمل اين شكست را نداشت خود را در دريا غرق كرد.

مردم حبشه وارد سرزمين يمن شده و سال ها در آنجا حكومت كردند. ابرهه پس از چندى ارياط را كشت و خود به جاى او نشست و مردم يمن را مطيع خويش ساخت و نجاشى را نيز كه از شوريدن او به اري__اط خشمگي__ن شده بود به هر ترتيب__ى بود از خ__ود راض_ى ك__رد.

ابرهه متوجه شد كه اعراب آن نواحى، چه بت پرستان و چه ديگران، توجّه خاصى به مكه و خانه كعبه دارند. كم كم به فكر افتاد كه اين نفوذ معنوى و اقتصادى مكه ممكن است روزى موجب گرفتارى

داستان اصحاب فيل (25)

تازه اى براى او شود. براى رفع اين نگرانى تصميم گرفت تا معبدى باشكوه در يمن بنا كند و تا جايى كه ممكن است در زيبايى و تزئينات ظاهرى آن نيز بكوشد و سپس اعراب آن ناحيه را به هر وسيله اى كه هس__ت بدان معب__د متوجّه ساخت__ه و از رفت_ن به زيارت كعبه بازدارد.

معبدى بنا

نهاد و آن را قُلَّيْس نام نهاد و در زينت آن حدّ اعتلاى كوشش را كرد، ولى كوچك ترين نتيجه اى از زحمات چندساله خود نگرفت. ابرهه با خود عهد نمود به سوى مكه برود و خانه كعبه را ويران كرده و به يمن بازگردد. سپس لشكر حبشه را با خود برداشته و با چندين فيل _ به قصد ويران كردن كعبه و شهر مكه حركت كرد.

(26) كودكى پيامبر

اعراب كه از ماجرا مطلع شدند درصدد دفع ابرهه و جنگ با او برآمدن_د، ولى در برابر سپ_اه بيك__ران ابره__ه نتوانستند مقاومت كنند.

همين كه ابرهه در سرزمين «مُغمِّس» فرود آمد يكى از سرداران خود را به نام اَسْوَدبن مقصود مأمور كرد تا اموال و مواشى مردم آن ناحيه را غارت كرده و به نزد او ببرند. در ميان اين اموال دويست شتر متعلّق به عبدالمطلب جدّ پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه در اطراف مكه مشغول چريدن بودند و سپاهيان اسود آنها را به يغما گرفته و به نزد ابرهه بردن__د. ابرهه شخص__ى به مكه فرستاد و بدو گفت: از بزرگ ايشان جويا شو. اگر ديدى قصد جنگ با ما را ن__دارد او را پي__ش م__ن بي__اور.

داستان اصحاب فيل (27)

حناطه به شهر مكه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت، او را به سوى عبدالمطلب راهنمايى كردند و او نزد عبدالمطلب آمد و پيغام ابره___ه را رسانيد.

عبدالمطل__ب به ن__زد ابره__ه آمد. و ابره__ه از او پرسي__د: «حاجتت چيست؟»

عبدالمطل__ب گفت: «حاجت من آن است ك__ه دست__ور دهى دويس__ت شت__ر م__را كه ب__ه غ__ارت ب__رده ان__د به م__ن ب__ازدهن__د».

ابره__ه گفت: «آيا در چنين موقعي__ت حسّاس درباره چند شتر سخ_ن مى گويى»

؟

(28) كودكى پيامبر

عبدالمطلب در پاسخ او گفت: «من صاحب اين شترانم و كعبه نيز صاحبى دارد كه از آن نگاهدارى خواهد كرد».

عبدالمطلب شتران خود را گرفته و به مكه آمد. چون وارد شهر شد به مردم شهر قريش دستور داد از شهر خارج شوند و به كوه ها و درّه هاى اطراف مكه پناه برند تا جان خود را از خطر سپاهيان ابرهه محفوظ دارند. از آن سو ابرهه به سپاه مجهّز خويش فرمان داد تا به شه__ر حمل__ه كنن__د و كعبه را وي__ران سازند.

نخستين نشانه شكست ايشان در همان ساعات اول ظاهر شد ؛ فيل مخصوص از حركت ايستاد و هرچه خواستند او را به پيش برانند

داستان اصحاب فيل (29)

نتوانستن__د. در اين خلال مشاه__ده كردند كه دسته ه__اى بى شم__ارى از پرندگ__ان كه شبي__ه پرست__و و چلچل__ه بودن__د از جان__ب دري__ا پيش مى آيند.

پرندگان كه سنگريزه هايى در منقار و چنگال داشتند، بالاى سر سپاهيان ابرهه سنگريزه ها را رها كردند و به هريك از آنان كه اصابت كرد هلاك شد و گوشت بدنش فرو ريخت. يكى از سنگريزه ها به سرِ ابره__ه اصابت كرد و چون وض__ع را چنان دي__د به افراد اندكى كه سال__م مان__ده بودن__د دست__ور داد او را ب_ه س__وى يم__ن بازگردانن__د.

داستان اصحاب فيل از داستان هاى مهم تاريخ است كه سال هاى

(30) كودكى پيامبر

زيادى مبدأ تاريخ اعراب گرديد و از امورى بود كه بشارت از بعثت پيامبر بزرگوار اسلام مى داد و در ضمن ابهّت و عظمت زيادى به قريش داد و سبب شد تا قبايل ديگر عرب و مردم نقاط ديگر جزيرة العرب آنان را «اَهْلُ اللّه بخوانند و نابودى ابرهه و سپاهيانش

را به حساب «دفاع خداى تعالى از مردم مكه» بگذارند.

خداى تعالى از زن هاى متعددى كه عبدالمطلب به همسرى برگزيد، ده پسر بدو عطا فرمود به نام هاى: عبداللّه حمزه، عباس، ابوطالب، زبي__ر، حارث، حَجْل، مُقوَّم، ضِرار، ابولهب.

دخت__ران عبدالمطل_ب نيز ش_ش تن بودن_د به نام هاى: صفيّه، بَرَّه، اُمّ حكيم، عاتكه، أميمه، أروى.

داستان اصحاب فيل (31)

عبداللّه كوچك ترين پسر عبدالمطلب بود و زمان ولادت او را 81 سال قبل از هجرت و وفاتش را 52 سال قبل از آن نوشته اند. عبدالمطلب به فرزندش عبداللّه بيش از فرزندان ديگر علاقمند بود و او را بيشتر از ديگران دوست مى داشت. اين محبّت و علاقه به خاطر بشارت ه__ا و خبرهاي__ى بود كه كم و بيش از كاهن__ان و دانشمن__دان آن زم__ان شني______ده ب___ود.

چيزى كه بشارت كاهنان را تأييد مى كرد، درخشندگى و نور خاصى بود كه در چهره عبداللّه مشهود بود و هركه با عبداللّه رو به رو مى شد آن نور خيره كننده را مشاهده مى كرد.

(32) كودكى پيامبر

عبدالمطلب درصدد برآمد تا از يكى از شريف ترين خاندان قريش، همسرى براى عبداللّه بگيرد. به همين منظور نزد وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرّة كه بزرگ قبيله بنى زهره بود آمد و دختر او يعنى آمنه را كه در آن زمان از نظر فضيلت و مقام بزرگ ترين زنان قريش ب__ود. براى عب__داللّه خواستگ_ارى كرد.

تنه__ا مول__ود اي__ن ازدواج ميم__ون هم__ان وج__ود مق__دس رس___________ول خ_______دا صلى الله عليه و آله ب____ود.

داستان اصحاب فيل (33)

بت ه__ا در ش__ب مي__لاد پيامبر صلى الله عليه و آله (1)

يكى از آثار و علائمى كه در شب ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ظاهر شد سق__وط ب__ت ه__ا و نداه__اي__ى ب__ود ك__ه از آنه___ا شني____ده م_ى ش__د.

شخصى مى گويد: شب ميلاد پيامبر

صلى الله عليه و آله نزديك بتى خوابيده بودم. ناگهان صدايى شنيدم كه مى گفت: «پيامبر زاده شد و پادشاهان ذليل شدند! ضلالت پايان يافت و دام هاى مشركين برچيده شد»! سپس آن بت با صورت بر زمين افتاد و سرنگون شد.

همچنين در شب ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ، گروهى از قريش در بت خانه

1- الغدي__ر: ج 2 ص 10. ناس__خ التواريخ: جلد حضرت عيسى عليه السلام جزء 3 ص 84 .

(34) كودكى پيامبر

بودند و شترهايى كشته بودند و مى خوردند و شراب مى نوشيدند. ناگه__ان ب_ت بزرگ__ى ك__ه آنج__ا ب__ود ب__ا ص__ورت ب__ر زمي_ن افت__اد.

آنها از اين اتفاق شگفت زده شدند و سه بار بت را بر جاى خود نهادن__د، ام__ا نايست__اد و سومي__ن ب__ار شني__ده ش__د كه هاتف__ى چني__ن مى گف_____ت:

«به خاطر نورانيت مولودى كه متولد شده، تمام زمين در شرق و غرب عالم پر از نور شده است. همه بت ها به خاطر او با صورت بر زمي__ن افتاده اند و تمام پادشاه__ان زمين از ولادت اين نوزاد به وحشت درآمده اند».

بت ها در شب ميلاد پيامبر (35)

پايگاه هاى كفر در شب ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله

گذشته از بت ها كه در شب ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله سرنگون مى شدند، دو پايگاه بزرگ كفر نيز در آن شب نابود شد. يكى آتشكده فارس بود كه زرتشتيان هزار سال در حفظ آتش آن كوشيده بودند و هرگز خاموش نشده بود. اين معبد در آن شب ناگهان خاموش شد و همه موبدان و بزرگان مجوس را در حيرت فرو برد.

ديگرى درياچه عظيم ساوه بود كه مردم آن را مى پرستيدند. اين درياچه با آن همه آب در شب ولادت خشك شد و پرستندگان آن را متحير ساخت. اين گونه خداوند در آن شب ميلاد، جهان را آماده قدوم س__راس__ر بركت پيامب__ر

صلى الله عليه و آله نم_ود.

(36) كودكى پيامبر

اديان در شب ولادت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله

در شب ميلاد از يك سو پادشاهان و از سوى ديگر بزرگان اديان با مناظر عجيبى روبرو مى شدند. انوشيروان در ايران با فرو ريختن قسمتى از قصر عظيم مدائن روبرو شد و نجاشى در حبشه رؤياى عجيب__ى دي___د.

بزرگان يهود از طلوع ستاره سرخ باخبر شدند و كشيشان مسيحى بر محراب كليساها نام «محمد» را ديدند و زرتشتيان آتش هزار ساله را از دست دادند.اين وقايع در جاى جاى زمين خبر ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله را جهانى ساخت.

اديان در شب ولادت پيامبر اكرم (37)

ف_ري__اد يه_______ودى (1)

يك روز پيش از ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ، شخصى يهودى در حالى كه مشعلى در دست داشت از قلعه خود بيرون آمد در حالى كه فرياد م__ى زد: اى يه__ودي___ان !

عده اى از يهود گرد او آمدند و پرسيدند: واى بر تو! چه شده است؟ پاسخ داد: «ستاره اى كه نشانه تولد احمد است طلوع كرده و او امشب متولد خواهد شد».

1- كن____ز العم_______ال: ج 12، ص 444. الب__داي____ة و النه__اي___ة: ج 2، ص 326 .

(38) كودكى پيامبر

خب___ر حبي___ب راه____ب (1)

در آن شب هيچ دير و صومعه اى نماند مگر آن كه بر محراب آنها كلمه «محمد صلى الله عليه و آله » نوشته شد و تا صبح ماند، به گونه اى كه تمام راهبان و ديرنشينان آن را ديدند و فهميدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آخر الزمان متولد شده است ؛ چنان كه در ماه پنجم باردارى آمنه نيز مشابه آن در كليساها و صومعه ها اتفاق افتاد.

1- روض__ة الواعظي__ن: ص 65. كم__ال الدي__ن: ص 196. بح__ارالان__وار: ج 15 ص 257،274،289. مناق__ب آل اب__ى طال__ب، ج 1، ص 30،31. حلية الابرار: ج 1، ص 22. امال_ى الص__دوق: ص 360. الان__وار البهي__ة: ص 31. الفضائل: ص 20، 21 .

خبر حبيب راهب (39)

عده اى در همان شب نزد حبيب راهب _ كه در ماه پنجم باردارى آمنه، خبر پيامبر صلى الله عليه و آله را براى عبدالمطلب برده بود _ رفتند و گفتند: «اى حبيب، دلايل اين منظره هاى عجيب را كه هر لحظه اتفاق مى افتد برايمان بازگو: پرده هايى از آسمان براى كعبه، سرنگون شدن بت ها در داخل كعبه، حركت ستارگان، برق آسمان و صداها و فريادهايى كه شنيده مى شود». حبيب گفت:

مى دانيد كه من بر دين شما نيستم ولى سخن حق

را مى گويم. اگر خواستيد قبول كنيد و اگر نخواستيد نپذيريد. اين علامات به وجود نيامده مگر براى پيامبرى فرستاده شده در اين زمان ؛ كه ما اسم و

(40) كودكى پيامبر

صفت او را در تورات و انجيل و زبور و ديگر كتاب هاى آسمانى يافته ايم.

اوست آن شخصى كه عبادت بت ها را باطل مى كند و مردم را به سوى پروردگار دعوت مى كند. او بر تمام عالميان همانند شمشيرى برنده و نيزه اى مؤثر و تيرى سهمناك خواهد شد، و همه پادشاهان و ظالمان دنيا در برابر او خاضع مى شوند. واى و صد واى بر اهل كفر و طغيان و عبادت كنندگان بت ها از شمشير و نيزه و تير او! هر كس ايم__ان بياورد نجات يافت__ه و هر كس او را انك__ار كند ه__لاك مى شود.

خبر حبيب راهب (41)

سخن بزرگان يهود (1)

در ش__ب مي__لاد، بزرگان يه__ود بنى قريظه و بنى نضير در محلى جمع شده بودند و صفات پيامبر صلى الله عليه و آله را ذك__ر مى كردن__د. يكى از آنه__ا گف__________ت:

بدانيدكه ستاره سرخ طلوع كرده است كه هيچ گاه طلوع نمى كند مگر براى ولادت يا قيام يك پيامبر؛و هيچ پيامبرى نمانده جز احمدكه اين ستاره نشانه ولادت اوست.

1- السي___رة النب__وي___ة: ج 1 ص 214. الب__داي___ة و النه____اي____ة: ج 2 ص 327 .

(42) كودكى پيامبر

نجاش__ى پادش__اه حبش_ه (1)

پس از ماجراى اصحاب فيل دو نفر از اهل مكه نزد نجاشى پادشاه حبش__ه رفتند. هنگام__ى كه نزد او رسيدن__د نجاش__ى نخس__ت پرسيد:

سؤالى از شما مى پرسم و پاسخ صحيح دهيد! آيا در بين شما فرزندى زاده شده كه پدرش قبل از ولادت تصميم بر ذبح او گرفته باشد و پس از ولادت براى نجات او از قتل، بين آن مولود و شترهاى بسيارى قرع__ه بزنن__د و

قرعه بارها به نام او درآيد تا هنگامى كه تع_داد شترها بسيار زي__اد شده باش__د قرع__ه به نام شت__ره__ا افت__د؟!

1- سبل الهدى و الرشاد: ص 351 .

نجاشى پادشاه حبشه (43)

گفتند: آرى و نام او عبداللّه بود. پرسيد: آيا مى دانيد او اينك چه مى كند؟ پاسخ دادند: «با زنى به نام آمنه بنت وهب ازدواج كرد و در حالى كه همسرش باردار بود از مكه خارج شد و از دنيا رفت». پرسيد: آيا مى دانيد فرزند او متولد شده يا نه؟!

يكى از آن دو نفر گفت: پس از آن كه ابرهه از مكه رفته خبرى از آمنه نداريم ؛ اما بدان كه من شبى نزديك بتى كه داشتم رفتم و شنيدم هاتف__ى ن__دا مى كن__د: «پيامب__ر زاده ش__د و پادشاه__ان ذلي__ل شدند و ضلال__ت و شرك به پايان رسي__د». سپ__س آن با سر بر زمي_ن افت_اد !

ديگرى گفت: من نيز همان شب در كوه ابوقيس بودم. ناگهان شخصى را ديدم كه از آسمان نازل شد و دو بال سبز داشت. او بر روى

(44) كودكى پيامبر

كوه ايستاد و رو به مكه گفت: «شيطان ذليل شد و بت ها باطل شدند ؛ چرا كه امين زاده شد» .

سپس پارچه اى را كه همراه داشت در هوا باز كرد و مشرق و مغرب را پر كرد و ديدم آنچه بر روى زمين است نورانى شده به حدى كه چشمان___م را مى آزارد.

سپس بال گشود و پرواز كرد و بر بام كعبه فرود آمد. ناگهان از او نورى ساطع شد كه مكه را روشن كرد و گفت: «زمين پاكيزه شد و بهار آن فرا رسي__د». سپس به بت ه__اى روى كعب__ه اشاره اى كرد و همه

آنه_ا بر زمين افتادن__د.

نجاشى با شنيدن ماجراى آن دو، داستان خويش را تعريف كرد و

نجاشى پادشاه حبشه (45)

گفت: در همان شبى كه مى گوييد من نيز در قصرم خوابيده بودم كه ناگهان ديدم سر و گردنى از زمين خارج شد و گفت: «واى بر اصحاب فيل! آنان با پرندگان ابابيل و سنگ هاى سجيل مورد حمله واقع شدند. پيامبرى در مكه و حرم متولد شد كه هر كس به او پاسخ مثبت دهد سعادت يافته و هر كس از او دورى جويد هلاك مى شود» .

سپس آن سر در زمين فرو رفت و غايب شد. خواستم فرياد بزنم اما نتوانستم و هنگامى كه خواستم برخيزم ديدم پاهايم خشك شده است. پ__س از يك روز خداوند زبان_م را باز كرد و پايم را به حركت درآورد.

(46) كودكى پيامبر

انوشيروان پادشاه ايرانى (1)

سه شب قبل از ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ، انوشيروان پادشاه ايران در رؤيا ديد كه تعدادى از طاق هاى قصرش فرو ريخت. او خواب خود را به كس_ى نگف__ت تا آن كه در شب ولادت اي__وان قص__ر لرزي__د و چهارده ط__اق از آن ف___رو ريخت.

1- تاريخ طبرى: ج 1 ص 579 ؛ لسان العرب: ج 2 ص 483، ج 6 ص 95 ؛ البداية و النهاية: ج 2 ص 327، 329، 330، ج 6 ص 308. بحارالانوار: ج 15 ص 257، 263، 276، 278، 297، ج 58 ص 172. ناسخ التواريخ: جلد حضرت عيسى عليه السلام : ص 358 _ 366. منتهى الآمال: ص 1پ1 .

انوشيروان پادشاه ايرانى (47)

هنگام صبح انوشيروان از خواب برخاست و با ديدن منظره قصر وحشت كرد. لذا صلاح ديد با وزيران و منجمان و كاهنان به

مشورت بنشيند. به همين منظور لباس سلطنت خود را پوشيد و تاج بر سر گذاشت و بر تخت نشست. آنگاه وزير اعظم و تمام وزيران و كاهنان و منجم__ان را به مجلس دع__وت كرد و آنچه اتفاق افتاده بود به آنان خبر داد.

در همين حال سه خبر ديگر براى او آوردند: «يكى خاموش شدن آتش هزار ساله آتشكده فارس، و ديگرى خشك شدن درياچه عظيم ساوه كه مردم آن را مى پرستيدند، و سومى جارى شدن آب در بيابان

(48) كودكى پيامبر

سماوه كه سال ها در آن آب نبود». انوشيروان از بروز اين حوادث بسيار هراسان شد.

او رئي__س كاهنان قص__ر به نام «سائ__ب» را صدا زد و گفت: «اين چه وقايعى است كه اتفاق مى افتد؟» سائب به هم__راه كاهن__ان و ساح__ران و منجم__ان هر چه عل__وم خود را به كار گرفتند اثرى نبخشي__د و هيچ ك__دام از كارهايشان به نتيج__ه نرسي__د، چرا كه در روز ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله عل__م ساح__ران و كاهن__ان باط__ل ش__ده ب__ود.

در اي__ن مي__ان خب__ر رسي__د كه ديش__ب ن__ورى از س__وى حج__از ب__ه آسم__ان رفت__ه و آسم__ان اي__ران و روم را روش__ن ك__رده اس__ت!

انوشيروان پادشاه ايرانى (49)

انوشيروان به يكى از كارگزاران خويش به نام «نعمان بن منذر» چنين نامه نوشت :

از انوشيروان شاه شاهان به نعمان بن منذر. مردى عالم و دانا نزد من بفرس__ت كه مى خواه__م از او سؤالات__ى بپرس__م كه پاس__خ همه آنه__ا را بدان_____د!

نعمان بن منذر شخصى به نام «عبدالمسيح بن عمرو بن حيان بن نفيله غسانى» را كه سن او نزديك به 300 سال بود، نزد انوشيروان فرستاد. شاه از او پرسيد: آي__ا آنچه بپرس__م مى دانى؟ عبدالمسيح پاسخ

داد: «هر چ__ه پادشاه بپرسد اگر بدانم مى گوي__م و اگر ندانستم

(50) كودكى پيامبر

شخص__ى را م__ى شن__اس_____م ك___ه پ__اس__خ آن را خواه__د دانس__ت».

آنگاه اتفاقاتى را كه واقع شده بود براى او شرح داد و دليل آن را جويا شد. عبدالمسيح گفت: «شخصى به نام سطيح كه از كاهنان بزرگ است و اينك در سرزمين شام زندگى مى كند پاسخ اين سؤال را مى داند». پادشاه گفت: پس نزد او برو و داستان را شرح بده و پاسخ آن را بياور.

عبدالمسيح از ايران به شام سفر كرد و نزد سطيح آمد و او را در حال احتضار ديد. وقتى به او سلام كرد پاسخى نشنيد! لذا خود را معرفى كرد و مقص__ودش را از آم__دن بيان كرد. ناگهان سطيح چشم گشود و گفت:

انوشيروان پادشاه ايرانى (51)

پادشاه ايران، عبدالمسيح را فرستاده تا از شكستن چهارده طاق ايوان و جوشيدن آب در بيابان و خشك شدن درياچه ساوه و خاموش شدن آتش هزار ساله بپرسد.

اى عبدالمسيح، هنگامى كه صاحب عصا متولد شود و در بيابان سماوه آب بجوشد و درياچه ساوه خشك شود و آتش معبد فارس خاموش شود، ديگر كشور شام براى سطيح كشور نخواهد بود و آرزوى م__رگ خواه__د كرد ؛ چرا كه پيامب__رى به نام محم__د متولد شده است!

آنگاه جان به جان آفرين تسليم كرد. عبدالمسيح برخاست و بار سفر بست و از شام به ايران بازگشت و نزد انوشيروان آمد و سخنان

(52) كودكى پيامبر

سطي_ح را براى او گف__ت و متولد ش__دن آخري__ن پيامب__ر را خب__ر داد.

اين گونه بود كه اهل جهان از ولادت نور اول و ختم نبوت آگاه شدند و در انتظارآخرين دين الهى بودند.

لحظ_ات ولادت پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله (1)

هنگامى كه نُه ماه باردارى به آخرين ساعات خود رسيده بود، آمنه به مادرش گفت: «اى مادر! مى خواهم تنها باشم و ساعتى بر جوانى شوهرم و سيماى زيبايش نوحه كنم و اشك بريزم. هيچ كس نزد من

1- بحارالان__وار: ج 10 ص 45، ج 15 ص 265، 258، 260، 269، 271، 272، 274، 287، 288، 289، 290، 294، ج 17 ص 293 ؛ سي__ره حلبي___ه: ص 84، 112 .

لحظات ولادت پيامبر اعظم (53)

نيايد». مادرش گفت: اى آمنه، برو و گريه كن كه گريستن حق توست.

آمنه به تنهايى وارداتاقى شد ودررا بست و در گوشه اى نشست. او در حالى كه شمعى روشن پيش رويش بود و چرخ نخ ريسى از آبنوس كه عقيق__ى بر آن بود در مقابل__ش قرار داش__ت، گري__ه مى ك__رد و ن__وح__ه مى خ__وان___د.

شربت بهشتى براى مادر

لحظاتى بعد احساس كرد هنگام زايمان فرارسيده، و برخاست تا در اتاق را باز كند اما گش__وده نش__د! لذا بازگشت در حالى كه مى گفت: واى از تنه___اي_______ى!

(54) كودكى پيامبر

در آن هنگام بال هاى پرنده سفيدى را ديد كه بر قلب او كشيد شد و ترسى را كه بر وى عارض گشته بود از وجودش برد. سپس شربتى سفيد براى او آورده شد كه گمان كرد شير است. از آنجا كه به شدت تشن__ه بود آن را نوشي__د و ناگه__ان نور عجيب__ى وى را درب_ر گرف__ت.

پرستاران ولادت

ناگهان سقف شكافته شد و چند زن بهشتى وارد شدند كه اتاق از نور سيمايشان نورانى شد. يكى از آنها نزديك آمد و شربتى سفيدتر از شي__ر و سردت__ر از يخ و شيرين ت__ر از عس__ل به آمن__ه داد و گفت: اي___ن را بنوش.

پرستاران ولادت (55)

دو نفر از آنان گفتند: «ما آسيه و مريم هستيم. مشكلى بر تو نيست، زيرا ما براى خدمت به تو آمده ايم. اى آمنه، امرى را بر خود سخت مپن____دار» .

سپس چهار حوريه بهشتى نزديك آمدند و يكى سمت راست و ديگرى سمت چ__پ و س__ومى در مق__ابل و چهارمى پشت سر او نشستن____د.

يكى ديگر از آنه__ا ن__زدي__ك آم__د و دستى بر شكم آمنه كشيد و خط_اب ب_ه ف__رزن___د گف__ت: «با نام پ_روردگ__ار و اج___ازه خ__داون__د خارج شو» .

(56) كودكى پيامبر

زنان و مردان آسمانى

سپس آمنه زنانى بلند قامت را ديد كه با او صحبت مى كنند، اما زبانشان شباهتى به انسان ها ندارد. در دستانش كاسه هايى از شربت شي__ري__ن ب__ود و او را ب__ه ولادت محم__د صلى الله عليه و آله بش__ارت م__ى دادن__د.

آنهابه قدرى زيادشدندكه مانندپارچه حريرسفيدى آسمان راپر كردند.

آنگاه پارچه اى همانند ديباى سفيد بين زمين و آسمان پهن شد و گوين__ده اى گفت: «محم__د را از عزيزتري__ن مردم تحوي__ل بگيري__د».

سپس آمنه مردانى را ديد كه در وسط هوا ايستاده اند و ظرف هاى آب در دس__ت دارند. آنگ__اه مشرق و مغرب زمين براى او پديدار شد و ديد پرچمى در مغرب و پرچ__م ديگرى در مش__رق زده ان__د.

زنان و مردان آسمانى (57)

سومين پرچ__م را در بين زمي__ن و آسم__ان ديد كه بر بالاى كعبه زده ان__د و پارچ__ه اى از سن__دس دارد و چ__وب آن از ياق__وت اس__ت.

ن__داى آسم___ان__ى در ولادت

هنگ__ام ولادت پيامب__ر صلى الله عليه و آله آمن__ه شني_د كه هاتفى چنين مى گويد:

پروردگار و هر عبد صالح و پاكيزه اى بر چراغ روشن صلوات مى فرستد. آن چراغ روشن، محمد بهترين مردم و پرچم درخشنده آشكار است. زينت مردم و پرچم هدايت، مصطفى است كه صادق و نيكو و باتقوا و نصيحت كننده است. صلوات خدا بر او تا هنگامى كه باد صبا مى وزد و كبوتران مى خوانند.

(58) كودكى پيامبر

پيامبر صلى الله عليه و آله قدم در جهان گذاشت

مق__ارن طلوع فجر روز جمع__ه هفدهم ربيع الاول سال عام الفيل، 53 س__ال قبل از هجرت، مقارن سال 567 مي__لادى (1)، در خان__ه اى كه در شع__ب ابى طال__ب بود، حض__رت محم__د بن عبداللّه صلى الله عليه و آله با قدوم خود جه_ان را نور ب__اران كرد و ق__دم بر چش__م عالمي__ان نه__اد.

1- اي__ن تاريخ مطاب__ق 6163 سال پس از هب__وط آدم عليه السلام و 55 روز پس از هلاكت اصحاب فيل است. مناقب آل ابى طالب: ج 1 ص 149. تاريخ يعقوبى: ج 2 ص 118. اوائل المقالات: ص 257. روضة الواعظي__ن: ص 70. مستدرك سفينة البحار: ج 2 ص 46، ج 3 ص 38، 55 .

پيامبر قدم در جهان گذاشت (59)

در آن هنگام آمنه را حالتى مانند خواب فراگرفت و پس از لحظاتى به خود آمد و پسر عزيزش را در كنار خود ديد. آن حضرت همين كه قدم بر اين دني_ا نه_اد، زان_و و دو دس_ت خ_ود را بر زمي___ن قرار داد.

سپس مشتى خاك در دست گرفت و سر به سوى آسمان بلند كرد. آنگاه به سجده رفت و پيشانى بر خاك گذارد و با انگشت سبابه همانند كسى كه به درگاه پروردگار استغاثه مى كند به آسمان اشاره مى كرد. پس از آن لب

به توحيد گشود و فرمود:

اَللّه ُ اَكْبَ__رُ كَبي__را، وَ الْحَمْدُلِلّهِ كَثيرا، وَ سُبْحانَ اللّه ِ بُكْرَةً وَ اصيلاً .

خدا بزرگ است، و شكر بسيار براى پروردگار است و هر صبح و ش__ب تسبي__ح خداون__د مى گوي__م.

(60) كودكى پيامبر

هنگامى كه حضرت اين كلمات را مى فرمود نورى از دهان مباركش ساطع شد كه اهل مكه آن را ديدند.

ن__ام م__ول___ود

آنگاه آمنه صداى هاتفى را شنيد كه گفت: «حال كه او را زاده اى، وى را از شرّ هر حسود و هر مخلوق عصيانگر و هر كسى كه دام مى گستراند و از شرّ هر نشسته و برخاسته اى به خداى يكتا بسپار. نام اين طفل را نيز محمد بگذار». سپس نورى از بدن آمنه ساطع شد كه خود او تعجب كرد.

نام مولود (61)

در ميان ابرهاى آسمانى

پس از آن ندا و نور، ابرى سفيد پايين آمد و فرزند را در برگرفت. آمنه ندايى شنيد كه مى گفت: «محمد را در شرق و غرب دنيا و در درياه__ا بگرداني__د تا نام و صف__ت او را بدانند و صورت وى را ببينند».

آنگ__اه ابر كنار رفت و آمنه پسرش را ديد كه لباسى سفيد پوشيده و زير او پارچ__ه اى از حرير سبز اس__ت. بار ديگ__ر نگ__اه ك__رد و دي__د فرزندش سه كلي__د از مرواري__د تازه در مش__ت گرفت__ه و كس__ى مى گويد: «كليده__اى نب__وت و پي_روزى در دست محمد است».

سپس ابر ديگرى آمد كه نورانى تر از قبلى بود و تازه مولود را طولانى تر از بار اول از چشمان مادر غايب كرد. در اين حال آمنه شنيد كه منادى ندا مى دهد:

(62) كودكى پيامبر

محمد را در شرق و غرب عالم بگردانيد و بر بلند مرتبگان مخلوقات نشان دهيد. آنگاه اين صفات انبياء را به او عطا كنيد: صفاى آدم، رقت قلب نوح، خليل بودن ابراهيم، گفتار اسماعيل، سيماى يوسف، خشن__ودى يعق__وب، ص_وت داود، زهد يحيى، بخشش عيسى .

آنگاه ابركناررفت و بارديگرآمنه پسرش راديدكه پارچه حرير سفيدى را در مشت خود مى فشارد. در همان حال كسى گفت: «محمد تمام دنيا را در قبضه خود گرفته و هيچ چيزى

نمانده مگر آنكه در دست اوست».

در ميان ابرهاى آسمانى (63)

مهر نبوت

با رفتن دومين ابر، سه نفر پديدار شدند كه در دست يكى ظرف آبى از نقره با نافه اى از مشك بود، و در دست ديگرى طشتى چهارگوش از زمرد سبز كه در هر گوشه آن مرواريد سفيدى بود. شخصى گفت : «اى حبيب خدا، اين طشت دنياست! آن را بردار». پيامب__ر صلى الله عليه و آله دست به وسط آن برد و ص__دا گفت: او كعب_ه را برداشت.

سومين نفر رضوان كليددار بهشت بود. او حرير سفيدى را كه در دست داشت باز كرد و از آن مهرى خارج كرد كه چشم هر بيننده اى را خيره مى كرد. آنگاه با آبى كه در ظرف نقره بود هفت بار پيامبر صلى الله عليه و آله را شستشو داد و آن مهر را بين دو كتف آن حضرت زد. سپس با وى گفتگوي__ى كرد كه آمن_ه متوج__ه نشد، مگ_ر اين جمل__ه را ك__ه گف__ت:

(64) كودكى پيامبر

در ام__ان و حفاظت و ضمانت خدا باشى! اينك قلب تو مملو از ايمان، علم، يقين، عقل و شجاعت شده است. تو بهترين مردم هستى! خوش__ا به حال كس__ى ك__ه از ت__و پي__روى كند و واى بر كس__ى كه با ت__و مخ___الف__ت كن_____د.

سپس مهر را در حرير پيچيد و بين بال هايش گذارد. آنگاه بازگشتند و در آن حال بار ديگر رضوان نگاهى به حضرت كرد و گفت : «اى عزت دنيا و آخرت»!

مهر نبوت (65)

غس_ل پيامبر صلى الله عليه و آله

پس از رفت__ن رض__وان، گروه_ى از حوريه هاى بهشتى پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفتند و در پارچه نرمى پيچيدن__د و در دامان آمنه گذاردند. آنگاه به بهش__ت بازگشتند و به ملائك__ه هفت آسم__ان بش__ارت ميلاد حضرت را دادند.

سپ__س جبرئيل و ميكائي__ل به زمي__ن نازل

شدند و به صورت دو م__رد ج__وان وارد خان__ه شدن__د. همراه جبرئي__ل طشت__ى از ط__لا بود و ميك__ائي___ل ظ__رف آب___ى از عقي____ق س____رخ در دس__ت داش___ت.

جبرئيل مولود نورانى را گرفت و در حالى كه ميكائيل بر او آب مى ريخت وى را غسل داد و به آمنه كه در گوشه اتاق نشسته بود گفت:

(66) كودكى پيامبر

اى آمنه، هرگز او را براى نجاست شستشو مده؛ چراكه نجاست در او نيست و به او نخواهدرسيد.

پس از غسل، چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله را سرمه كشيدند و بر پيشانى حضرت نقطه اى همانند خال گذاشتند. همچنين همراه آنان مشك و عنبر و كاف__ور سايي__ده ش__ده بود كه آن را بالاى س__ر مولود گذاردند.

س____لام م___لائك____ه

در همين حال سر و صدايى پشت در اتاق شنيده شد. جبرئيل به سوى در رفت و گفت: «ملائكه هفت آسمان آمده اند و مى خواهند بر خاتم پيامبران سلام كنند». ناگهان خانه تا جايى كه چشم مى ديد وسيع شد، و ملائك__ه دسته دسته وارد شدند. آنان سلام مى كردند و مى گفتند:

غسل پيامبر (67)

السلام عليك يامحمد، السلام عليك يا محمود، السلام عليك يا احمد، السلام عليك ياحامد.

پس از رفتن ملائكه و در ظلمت شب، ناگهان از بالاى سر و دو گونه پيامب__ر صلى الله عليه و آله نورى ساط__ع شد كه به سقف خانه خورد و آن را شكافت و به عرش الهى رسيد و افق ه__ا را نوران_ى كرد به ح__دى كه در اي__ران و روم دي__ده ش__د.

آن نور بر خانه هايى كه پروردگار پيشرفت اسلام را در سال هاى بعد از او مى دانست تابيد و بر كفارى كه هرگز مسلمان نمى شدند ذره اى از آن ن___ور نرسي___د.

(68) كودكى پيامبر

حضور پدر و مادر آمنه

با تمام شدن اين صحنه هاى عجيب، آمنه از جا برخاست و در اتاق را باز كرد و صيحه اى زد و از هوش رفت. پدر و مادرش به سرعت نزد وى آمدند و او را به هوش آوردند. آمنه گفت: «كجا بوديد كه ببينيد بر م__ن چه گذش__ت و فرزن_دم چگونه به دنيا آمد»؟ و ماجرا را شرح داد.

وهب پدر آمنه، غلامى را نزد عبدالمطلب فرستاد تا ولادت نوه اش را به او بشارت دهد. غلام نزد عبدالمطلب آمد و بشارت داد كه عروسش پسرى به دنيا آورده است. او باشنيدن خبرگفت:«به خدا قسم، اين علامات و حوادث عجي__ب امشب براى ولادت همين فرزندم بود».

حضور پدر و مادر آمنه (69)

در آغ__وش پ__در ب__زرگ

سپس عبدالمطلب برخاست و با ديگر فرزندانش به منزل آمنه آمدند و تازه مولود را در آغوش گرفت. آنگاه نگاهى به سيماى او كرد كه همچ__ون ماه مى درخشيد و از تسبيح و تكبير گفتن كودك تعجب كرد.

سپس هرچه آمنه ديده بود براى او گفتند. عبدالمطلب پيامبر صلى الله عليه و آله را دردامان خودگذاشت و گفت:

شك__ر خداي__ى را كه اين پسر پاكي__زه و زيب_ارو را عطا نمود كه حت__ى در گه__واره از تمام م__ردان و پسران برتر اس__ت. او را به خداوند سپ__ردم تا زمان__ى كه به جوانى برسد. خدايا او از شر هر صاحب خطر بزرگى دور بدار و حس__ودان تن__گ نظ__ر را از او دور كن.

(70) كودكى پيامبر

سپ__س حضرت را داخل كعبه برد و در آنجا شكر پروردگار نمود كه چنين فرزن__دى به او عط__ا ك__رده اس__ت و فرمود: «بسم اللّه و باللّه و كعب__ه در ج__واب گفت: «سلام و رحمت و بركت خداون__د بر تو ب__اد». آنگ__اه ن__زد آمن__ه ب__ازگش___ت و ك_____ودك را

ب__ه او سپ__رد.

هفته اول ولادت

ديدار فاطمه بنت اسد و خبر از جانشينى اميرالمؤمنين عليه السلام عطر محمدى و نور احمدى، عقيقه پدر بزرگ و عمو براى تازه مولود، خبر از نبوت حضرت، اب_ره_ايى كه كعب_ه را گلباران كردند، گهواره زيباى پيامبر صلى الله عليه و آله و بركاتى كه با قدومش به اين جهان آورد، بخش پايانى اين ولادت اس___ت.

هفته اول ولادت (71)

خبر از وصى پيامبر صلى الله عليه و آله (1)

ساعتى پس از تولد پيامبر صلى الله عليه و آله ، فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب (عموى پيامبر) نزد آمنه آمد. آمنه پرسيد: آيا آنچه من مى بينم تو هم مى بينى؟ پرسيد: چه مى بينى؟ پاسخ داد: نورى كه بين مغرب و مشرق ساط__ع شده و سرزمي__ن فارس و قصره__اى شام در آن ديده مى شود.

فاطمه بنت اسد نزد ابوطالب رفت و او پرسيد: «چه شده است؟ از چه چيزى تعجب كرده اى؟» او آنچه را كه آمنه گفته بود به ابوطالب

1- حلية الابرار: ج 1 ص 28. مناقب آل ابى طالب: ج 1 ص 31. بحارالانوار: ج 15 ص 263، 373، 295، 297 .

(72) كودكى پيامبر

خبر داد. ابوطالب گفت: اين مطلب را پنهان كن و به كسى مگو. آيا بشارت__ى به تو بده__م؟ پاسخ داد آرى. فرم__ود: «س__ى سال صبر كن ت__ا فرزن__دى به دني__ا آورى كه همانند اين مولود است اما پيامبر نيس__ت. او وزير و وص__ى همي__ن محم_د است».

بوى مشك (1)

عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: پس از ولادت محمد صلى الله عليه و آله ، نزد آمن__ه رفتم و نوزاد را در آغ__وش گرفت__م. در بي__ن دو چش__مش ن__ورى درخشان ديدم و از او بوى مشك شنيدم.

1- بحارالانوار: ج 15 ص 256. روضة الواعظين: ص 65 .

بوى مشك (73)

عقيقه براى فرزند (1)

يك روز پس از ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ، عبدالمطلب گوسفندى براى آن حضرت عقيقه كرد و نام نوه اش را «محمد» اعلام كرد. عده اى پرسيدند: چه چيز تو را واداشت كه نام او را محمد بگذارى و چرا از نام اجداد خود اسمى انتخاب نكردى ؟

عبدالمطلب كه طبق دستور آسمانى به آمنه نام «محمد» را بر تازه مول__ود گذاشته ب__ود، گفت: «دوست داشت__م خداوند در آسمان و م_ردم در زمين او را ستايش كنند».

1- كن____زالعم_________ال: ج 12ص 444 .

(74) كودكى پيامبر

او پيامبر است (1)

شخص__ى يه__ودى به ن__ام يوس__ف در مكه زندگ__ى م__ى ك__رد. او در ش__ب ولادت، ح__رك__ت ست__ارگ__ان را دي__د و ب__ا خ____ود گف__ت:

امشب پيامبرى متولد خواهد شد. او همان كسى است كه در كتب پيشينيان خوانده ام كه آخرين انبياست، و هنگام ولادتش شياطين را شه__اب ب_اران مى كنن__د و آنها از ورود به آسم__ان من__ع مى گ__ردن__د.

يوسف هنگام صبح به محل تجمع قريش آمد و گفت: اى قريشيان، آيا ديشب فرزندى در بين شما ولادت يافته است؟ گفتند: «به خدا قسم

1- امالى الصدوق: ص 145.تاريخ يعقوبى: ج 2 ص 9. مناقب آل ابى طالب:ج1ص 30 .

او پيامبر است (75)

م__ا خب__ر نداري_م». يوسف با قاطعيت گفت:

به تورات يا فرزندى در بين شما متولد شده يا در فلسطين، كه او آخرين انبياء و افضل آنان است. نامش احمد است و هلاكت اهل كتاب به دست وى خواهد بود. آنچه را مى گويم به خاطر بسپاريد كه ديشب پيامب__ر اين امت متول__د ش__ده و بر كت__ف او مه__ر نبوت زده شده اس__ت كه بر آن موه__اى ريز روييده است !

قريشيان متفرق شدند و به منازل خود رفتند و سخنان يوسف را براى همسرانشان

بازگو كردند. زنان گفتند: ديشب آمنه همسر عبداللّه بن عبدالمطلب فرزندى به دنيا آورده است.

(76) كودكى پيامبر

خبر را به يوسف رساندند و گفتند: «فرزند پسرى در بين ما متولد شده است». او پرسيد: آيا اين كودك پس از سؤال من متولد شد يا قبلاً به دنيا آمده بود؟ پاسخ دادند: «ولادت او پيش از سؤال تو بوده است!» يوس__ف ب__ا عجل____ه گف__ت: م__را ب__ه س____وى او راهنم__اي__ى كني__د.

عده اى همراه يوسف به خانه آمنه آمدند و گفتند: «پسرت را بياور تا اين يهودى را ببيند». آمنه فرزندش را در قنداقى پيچيده آورد و يهودى نخست در چشمان كودك نگريست. سپس لباس او را از كتفش كن__ار زد و بين دو كتفش مهر سياهى ديد كه موهاى ريزى بر آن روييده بود.

او پيامبر است (77)

همين كه يوسف مهر را ديدفريادزد:«به خداقسم اين پسرهمان پيامبر است» و بى هوش بر زمين افتاد! كودك را به آمنه دادند و گفتند: خداوند او را مب__ارك گرداند.

سپس يوسف را به هوش آوردند و به او گفتند: واى بر تو! چه حادثه اى براي__ت اتفاق افتاد؟! يوسف با حالتى مأيوسانه گفت: «تا قيامت نب__وت از بنى اسرائي__ل رفت». مردم تعج__ب كردن__د و خنديدند. اما او گفت:

اى قريشيان آيا مى خنديد! به خدا قسم، همين كودك چنان حمله اى ب__ر شم__ا كند كه مش__رق و مغ__رب زمي__ن درب__اره شما سخن بگويد!

(78) كودكى پيامبر

ابر بالاى كعبه (1)

روز دوم مردم مكه كنار كعبه آمدند و ديدند مشعلى كه در شب ولادت از آسمان آمده بود هنوز روشن است، و ابرى كه آن شب بر ف__راز كعبه آمد همچن__ان زعفران و عنبر فرو مى ريزد. آنها متحير مان__ده بودند كه ناگهان هاتف__ى ن__دا

داد:

ج__اءَ الْحَ__قُّ وَ زَهَ__قَ الْباطِ__لُ، اِنَّ الْباطِ___لَ ك___انَ زَهُ__وق__ا .

ح__ق آم___د و باط__ل از بي__ن رف__ت، كه باط__ل ناب__ود شدنى است.

1- بحارالانوار: ج 15ص 290. الفضائل: ص 21 .

ابر بالاى كعبه (79)

گهواره مولود (1)

در روز س__وم ميلاد، عبدالمطل__ب گهواره اى براى پيامبر صلى الله عليه و آله خري__د. اين گه__واره از چ__وب خي__زران مشك__ى ساخت__ه ش__ده بود و شبك__ه ه__اي___ى از ع___اج ط__لاك__ارى شده با ط_لاى س_رخ داش___ت.

گهواره پيامبر صلى الله عليه و آله دو حلقه از نقره سفيد داشت كه رنگ آن مانند لعل زرد بود و گهواره را با حرير سفيدى كه ستاره هايى از طلا داشت پوشان_ده بودند.

عبدالمطلب براى سرگرمى تازه مولود، چند قطعه بزرگ از دُرّ و

1- الفضائ___ل: ص 23. بح_ارالان__وار: ج 15 ص 292. سي___ره حلبي___ه ص 115 .

(80) كودكى پيامبر

مرواريد با رنگ سبز خريد و بالاى گهواره گذاشت. هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله بيدار مى شد با آنها تسبيح خداوند مى گفت، و تكان دهنده گهواره ملائك__ه پروردگ__ار بودن_د.

ب____ت شك__ن آم___د (1)

قريش كاهنه اى به نام «جرهمانيه» داشتند، و او پسرى داشت كه از بت پرست__ان بود. در شب ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله جرهمانيه نزد بت خوي__ش رف__ت و گف____ت:

مانعى بين من و تو به وجود آمده است، زيرا نور آسمانى آمده كه

1- بحارالانوار: ج 15 ص 297 .

بت شكن آمد (81)

هر كس داخل آن گردد نجات مى يابد و هر كس از آن دورى جويد ه__لاك مى شود. احم__د صاح__ب پرچ__م عظي__م و ع__زت ابدى است.

پسر جرهمانيه سخنان مادر را سه شب متوالى شنيد و در شب سوم بى تاب شد و گفت: احمد كيست؟ پاسخ داد: «فرزند عبداللّه بن عبدالمطلب كه اينك يتيم است. او صاحب پيشانى سفيد و نور ساطع شونده است». بين گفتگوى آن دو صدايى برخاست كه مى گفت: «واى بر بت ها از اين مولود كه هلاك شدند» !

(82) كودكى پيامبر

نور عجيب در گهواره (1)

روز چهارم ميلاد، سواد بن قارب نزد عبدالمطلب آمد كه نزديك كعب__ه نشست__ه بود و قري__ش و بنى هاش__م گ__رد او حلق__ه زده بودن__د. س___واد گفت:

از عبدالمطلب، شنيده ام كه براى پسرت عبداللّه فرزند پسرى زاده شده و مردم درباره ولادت او مطالب عجيبى مى گويند. اينك از تو خ_واه__ش مى كن__م اج__ازه ده__ى تا لحظ__ه اى سيم__اى وى را ببين__م.

1- بحارالانوار: ج 15 ص 293. الفضائل: ص 23. ناسخ التواريخ: جلد حضرت عيسى عليه السلام جزء 3 ص 89.

نور عجيب در گهواره (83)

عبدالمطل__ب هم__راه س__واد برخاستند و به منزل آمنه آمدند. هنگ__ام ورود چ__ون پيامب__ر صلى الله عليه و آله خ__واب ب__ود عب__دالمطل__ب گفت: اى س__واد، سخن___ى مگ____و و آرام ق__دم ب____ردار ك__ه بي__دار نش__ود.

آنگاه به اتاق حضرت رفتند و ديدند در گهواره خوابيده و هيبت پيامبران از وجود او نمايان است. هنگامى

كه روپوش را از صورت پيامبر صلى الله عليه و آله كنار زدند نورى ساطع شد كه سقف را شكافت و به آسمان رسيد ؛ به حدى كه سواد و عبدالمطلب از شدت نور دستانشان را مقابل چشم گرفتند.

سواد با ديدن اين منظره روى گهواره خم شد و سر و پاى كودك را

(84) كودكى پيامبر

بوسيد و به عبدالمطلب گفت: «تو را بر خود شاهد مى گيرم كه من به اين پسر و آنچه از نزد پروردگار مى آورد ايمان آوردم». آنگاه گونه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را بوسيد و خارج شدند.

عقيقه ابوطالب (1)

پس از يك هفته، حضرت ابوطالب عقيقه اى كرد و آل ابى طالب را دعوت نمود. گفتند: عقيقه كيست؟ پاسخ داد: عقيقه احمد! پرسيدند: چرا او را احمد نام نهاده ايد؟ گفت: زيرا اهل آسمان و زمين وى را ستايش مى كنند.

1- بح____ارالان_______وار: ج 15 ص 249 .

عقيقه ابوطالب (85)

ب__ركت مولود نورانى (1)

در سالى كه آمنه باردار شد و پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا آمد، باران مفصلى پس از چند سال خشكسالى باريد و همه جا سر سبز شد و درختان ميوه دادند.اين بودكه آن سال را«سال گشايش و سرور»ناميدند و آن رااز قدوم پيامبر صلى الله عليه و آله دانستند. (2)

1- بحارالانوار: ج 15 ص 251، 254، 274، 275، 279، 280، 287، 296، ج 94 ص120،ج95 ص193،194.

2- انص___ارى، محم___درض___ا، گ__زارش لحظ__ه ب__ه لحظ_ه از ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله .

(86) كودكى پيامبر

ميلاد پيامبر

ابرهاى تيره و تار جاهليت سراسر شبه جزيره عربستان را فراگرفته بود ؛ كردارهاى زشت و ناروا، كارزارهاى خونين، گسترش يغماگرى، فرزندكشى ؛ هرگونه فضائل اخلاقى را از ميان بده و جامعه عرب را در سراشيبى عجيبى قرار داده بود، فاصله مرگ و زندگى آنان، بيش از حد، كوتاه شده بود. در اين هنگام ستاره صبح سعادت دميد و آن محيط تاريك، با ميلاد مسعود رسول اكرم صلى الله عليه و آله روشن شد و از اين راه مقدمات تمدن و پيشروى و سعادت يك ملت عقب افتاده پى ريزى گرديد، طولى نكشيد كه شعاع اين نور سراسر جهان را روشن ساخت و اس__اس عل__م و دانش و تم__دن در تمام نقاط جهان پايه گذارى گرديد.

ميلاد پيامبر (87)

محل ولادت

ظاهرا مسلم است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شهر مكه به دنيا آمده، امّا در محل ولادت آن حضرت اختلافى در تواريخ به چشم مى خورد، مانند آنكه برخى محلّ ولادت آن حضرت را خانه اى كه معروف به خانه محمّدب__ن يوسف ثقفى بود دانسته اند و گويند: خانه مزبور همان خان__ه اى است كه بع__دا حضرت فاطم__ه عليهاالسلام در آن به دني__ا آم__د و به «زادگاه فاطم__ه» مشه__ور گردي__د. خان__ه مزب__ور را بعده__ا زبي__ده، همس__ر ه__ارون ال__رشي__د خري__دارى و در آن مسج__دى بن__ا ك___رد.

(88) كودكى پيامبر

دوران شيرخوارگى پيامبر

نوزاد قريش فقط سه روز از م__ادر خود شي__ر خ__ورد و پس از او، دو زن ديگ__ر ب__ه افتخ__ار داي__ه گ__ى پي__امب____ر ن__ائ____ل ش__ده ان__د:

1 _ ثويبه: كنيز ابولهب كه چهار ماه او را شير داد و عمل او تا آخرين لحظات مورد تقدير خود رسول خدا و همسر پاك او (خديجه) بود. وى قبلاً حمزه عموى پيامبر را نيز شير داده بود. پس از بعثت؛ پيامبر كسى را فرستاد تا او را از «ابولهب» بخرد ؛ وى امتناع ورزيد اما تا آخر عمر از كمك هاى پيامبر بهره مند بود. هنگامى كه پيامبر اكرم از جنگ خيبر برمى گشت، از مرگ او آگاه شد و آثار تأثر در چهره مباركش هويدا

دوران شيرخوارگى پيامبر (89)

گشت و از فرزند او سراغ گرفت تا در حق او نيكى كند ولى خبر يافت كه او زودتر از مادر خود فوت كرده است. (1)

2 _ حليمه: دختر ابى ذؤيب كه از قبيله سعدبن بكربن هوازن بوده است و فرزندان او عبارتند بودند از: عبداللّه انيسه، شيماء ؛ آخرى از پيامبر اكرم پرستارى نيز نموده است. رسم اشراف عرب اين

بود كه فرزندان خود را به دايه ها مى سپردند ؛ دايه گان معمولاً در بيرون شهرها زندگى مى كردند تا كودكان را در هواى صحرا پرورش دهند و رشد و نمو كامل و استخوان بندى آنها محكم تر شود و ضمنا از بيمارى

1- بح__ارالان__وار، ج 15، ص 384، مناق__ب اب_ن شه__ر آش____وب، ج 1، ص 119 .

(90) كودكى پيامبر

وباى شهر «مكه» كه خطر آن براى نوزادان بيشتر بود مصون بمانند و زبان عربى را در يك منطقه دست نخورده فراگيرند و در اين قسمت دايگان قبيله بنى سعد مشهور بودند، آنها در موقع معينى به مكه مى آمدند و هركدام نوزادى را گرفته همراه خود مى بردند، چهار ماه از تولد پيامبر اكرم گذشته بود كه دايگان قبيله بنى سعد به مكه آمدند و آن سال، قحط سالى عجيبى بود، از اين نظر به كمك اشراف بيش از حد نيازمند بودند. نوزاد قريش پستان هيچ يك از زنان شيرده را نگرف__ت سرانج__ام حليم__ه سعدي__ه آمد پست__ان او را مكي__د. در

دوران شيرخوارگى پيامبر (91)

اي__ن لحظ__ه وج__د و س__رور خان__دان عب__دالمطل__ب را ف_راگرفت. (1)

عبدالمطلب رو به حليمه كرد و گفت: از كدام قبيله اى؟ گفت: از «بنى سعد» گفت: اسمت چيست؟ جواب داد: «حليمه» عبدالمطلب از اسم و ن__ام قبيله او بسيار مسرور شد و گفت: آفرين آفرين، دو خوى پسندي__ده و دو خصل__ت شايست__ه، يكى سعادت و خوشبختى و ديگ_رى حلم و بردبارى. (2)

1- بحارالانوار، ج 15، ص 442 .

2- بَخٍّ بَخٍّ سَعْ__دٌ وَ حِلْ__مٌ. خَصْلَت__انِ فيهِما خَيْرُالدَّهْ__رِ وَ عِزُّالاَْبَ__دِ يا حَليمَ__ةُ، سي__ره حلب___ى، ج 1، ص 106 .

(92) كودكى پيامبر

خير و بركت وجود پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه دايه خود

تاري__خ نويس__ان از قول «حليم__ه» چنين نقل مى كنند كه او مى گوي__د: من پس

از آنك__ه تربيت نوزاد «آمن__ه» را متكفّ__ل ش__دم در هم__ان مجل__س در حضور مادر او خواست__م او را شي__ر دهم پست__ان چپ خود را كه داراى شي__ر ب__ود در دهان او نهادم ؛ ولى ك__ودك به پست__ان راس__ت من بيشت__ر متماي__ل بود، ام__ا م__ن از روزى كه بچ__ه دار ش__ده ب__ودم شي__رى در پست__ان راست خود ندي__ده ب__ودم. اصرار نوزاد مرا بر آن داشت كه پست__ان راس__ت بى شير خ__ود را در دهان او بگذارم ؛ همان دم كه كودك شروع به

خير و بركت وجود پيامبر در خانه دايه خود (93)

مكيدن كرد، رگ هاى خشك آن پر از شير شد و اين پيش آمد موجب تعجب همه حضار گرديد. (1)

وى مى گوي__د: از روزى ك__ه «محم__د» را به خان__ه خ__ود ب__ردم روز ب__ه روز خي__ر و برك__ت در خان__ه ام بيشت__ر ش__د و دارائ__ى و گل__ه ام فزونت__ر گردي__د. (2)

1- بحارالانوار، ج 15، ص 345، نقل از فضايل واقدى .

2- من___اق__ب اب___ن شه__ر آش_____وب، ج 1، ص 24 .

(94) كودكى پيامبر

پن_ج س__ال در صحرا

مدت پنج سال رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان قبيله «بنى سعد» بسر برده و رش__د و نمو كاف__ى نم__ود و در ضم__ن اين مدت دو يا سه بار حليمه او را پيش م__ادرش ب__رد و آخرين بار او را ب__ه م__ادرش تحوي_ل داد.

نخستين دفعه هنگامى بودكه دوران شيرخوارگى او پايان يافت و براى همين جهت او را به مكه برد و با اصرار دو مرتبه بازگرفت و علت اصرار «حليمه»براى بازگرفتن اين بود كه وجود اين طفل باعث خير و بركت او گرديده بود و شيوع بيمارى «وبا» در مكه سبب شد كه «مادرش» نيز خواهش او را بپذيرد.

پنج سال در صحرا (95)

مرتبه دوم:

موقعى بود كه دسته اى از روحانيون حبشه به حجاز آمده بودند: و محمد صلى الله عليه و آله را در قبيله «بنى سعد» مشاهده كردند، ديدند علائمى را كه در كتاب هاى آسمانى براى پيامبرى كه پس از عيسى خواهد آمد ديده اند، كاملاً در اين طفل موجود است از اين نظر تصميم گرفتند او را بهر نحوى كه ممكن است بربايند و با خود به حبشه ببرند و اين افتخار نصيب آنان گردد. (1)

1- سي__ره اب_____ن هش___ام، ج 1، ص 167 .

(96) كودكى پيامبر

بازگش__ت به آغ_وش خانواده

دايه مهربان محمد پنج سال از وى محافظت كرد و در تربيت و پرورش او كوشيد و در طى اين مدت زبان عربى فصيح را آموخت و بعدها حضرتش به اين افتخار مى كرد. بعدا حليمه او را به مكه آورد و مدتى نيز آغوش گرم مادر را ديد و تحت سرپرستى جد بزرگوار خود قرار گرفت ؛ و يگانه مايه تسلى بازماندگان «عبداللّه همان فرزندى بود ك_ه از او به يادگار مانده بود. (1)

1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 167 .

بازگشت به آغوش خانواده (97)

سفر به «يثرب»

از روزى كه نوعروس عبدالمطلب (آمنه) شوهر جوان و ارجمند خ__ود را از دست داده بود هم__واره مترص__د فرصت بود كه به «يث__رب» ب__رود و آرامگ__اه شوهر خود را از نزدي__ك زي__ارت كن__د و در ضم__ن، دي__دارى از خويش__ان خ__ود در يث__رب، بعم____ل آورد.

با خود فكر كرد كه فرصت مناسبى به دست آمده است و فرزند گرامى او رشد و نمو كامل نموده و مى تواند در اين راه شريك غم او گردد ؛ آنان با «ام ايمن» بار سفر بستند و راه يثرب را پيش گرفتند و يك ماه تمام در آنجا ماندند. اين سفر براى نوزاد قريش بسيار سخت

(98) كودكى پيامبر

و با تألّمات روحى توأم بود، زيرا براى نخستين بار ديدگان او به خانه اى افتاد كه پدرش در آنجا جان داده و به خاك سپرده شده بود و طبع__ا م__ادر او تا آن روز چيزهاي__ى از پدر وى براى او نقل كرده بود.

هنوز موجى از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان حادثه جانگداز ديگرى پيش آمد و امواجى از حزن و

اندوه به وجود آورد زيرا موقع مراجعت به مكه، مادر عزيز خود را در ميان راه در محلى بنام «ابواء» از دست داد (1) و اين حادثه «محمد» صلى الله عليه و آله را بيش از پيش، در ميان خويشاوندان عزيز و گرامى گردانيد و يگانه گلى كه از اين

1- سيره حلبى، ج 1، ص 125 .

سفر به يثرب (99)

گلستان باقى مانده بود، فزون از حد موردعلاقه عبدالمطلب قرار گرفت از اين جهت او را از تم__ام فرزن__دان خود بيشت__ر دوست مى داشت و ب__ر هم__ه مق__دم مى شم__رد.

در اطراف كعبه براى فرمانرواى قريشى بساطى پهن مى كردند سران قريش و فرزندان او در كنار بساط او حلقه مى زدند، هر موقع چشمش به يادگار «عبداللّه مى افتاد، دستور مى داد كه راه باز كنند كه يگان__ه بازمانده عبداللّه را روى بساط__ى كه نشست__ه اس__ت بنشان_د. (1)

قرآن مجيد دوره يتيمى پيامبر را در سوره «الضحى» يادآور مى شود

1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 168 .

(100) كودكى پيامبر

و مى گويد: «اَلَ__مْ يَجِ__دْكَ يَتيم__ا فَ__اوى: مگر تو را يتيم نيافت و پناه نداد؟» (1) و حكمت يتيم گشتن نوزاد «قريش» براى ما چندان روشن نيست همين قدر مى دانيم سيل خروشان حوادث بى حكمت نيست ولى با اين وضع مى توان حدس زد كه خدا خواست رهبر جهانيان، پيشواى بشر، پيش از آنكه زمام امور را بدست بگيرد و رهبرى خود را آغاز كند، شيرينى و تلخى روزگار را بچشد و در نشيب و فراز زندگى قرار گيرد ؛ تا روحى بزرگ و روانى بردبار و شكيبا، پيدا كند و تجربياتى از سختى ها بيندوزد و خود را براى مواجهه با يك سلسله از شدائد، سختى ه__ا ؛ محروميت ه_ا و

دربدرى ها، آماده سازد.

1- 6 / ضحى .

سفر به يثرب (101)

خداى او خواست، تحت تربيت كسى قرار نگيرد و طاعت كسى بر گردن او نباشد ؛ و از نخستين روزهاى زندگى حر و آزاد بار آيد و مانند مردان خودساخته موجبات پيشرفت و ترقى و تعالى او را خود فراهم سازد، تا جهانيان بفهمند كه نبوغ، نبوغ بشرى نيست و پدر و مادر در اين سير و تفكر، در اين آينده درخشان، چندان مؤثر نبودند و اين عظمت و بزرگى از منبع وحى سرچشمه گرفته است.

(102) كودكى پيامبر

مرگ عبدالمطلب

حوادث جانگداز جهان، همواره در مسير زندگانى انسان خودنمائى مى كنند. و مانند امواج كوه پيكر دريا يكى پس از ديگرى سربرداشته و كشتى نجات زندگى را مورد هدف قرار مى دهد و هميشه ضربات شكننده خود را بر روح و روان آدميزاد وارد مى سازد.

هنوز امواجى از اندوه، در دل رسول خدا حكومت مى كرد، كه براى بار سوم، با مصيبت بزرگترى مواجه گرديد. هنوز هشت بهار از عمر او بيشتر نگذشته بود كه سرپرست و جد بزرگوار خود را از دست داد ؛ مرگ «عبدالمطلب» چنان روح وى را فشرد كه در روز مرگ او، تا لب قب___ر اشك ريخت و هيچگ_اه او را فراموش نمى كرد.

مرگ عبدالمطلب (103)

س_رپ_رست__ى اب__وطال__ب

ابوطالب روى عللى بايد افتخار سرپرستى او را به عهده گيرد ؛ زيرا ابوطالب با عبداللّه پدر «محمد» از يك مادر بودند (1) و شخصيتى بود مع__روف به سخاوت و نيكوكارى ؛ از اين لحاظ، «عبدالمطلب» او را ب__راى نگ__اه____دارى ن____وه ارجمن__د خ__ود انتخ__اب ك__رده اس__ت.

در س__نّ ده سالگى هم__راه عم__وى خود در جنگ__ى شرك__ت نم__ود و چ__ون اي__ن جن__گ در م__اه ه__اى ح__رام اتف__اق افت__اد آن را جن___گ «فج___ار» ناميدند.

1- سيره ابن هشام، ج 1، ص 179 .

(104) كودكى پيامبر

سفرى به سوى شام

بازرگانان «قريش» طبق معمول، هر سال يك بار به سوى شام مى رفتند ؛ «ابوطالب» تصميم گرفته بود كه در سفر ساليانه «قريش» شركت كند و مشكل برادرزاده خود را كه آنى او را از خود جدا نمى كرد چني__ن حل كرده بود كه او را در «مكه» بگذارد و عده اى را براى حفاظت او بگمارد، ولى موقع حركت كاروان ؛ اشك در چشمان محمد حلق__ه زد و جدائ__ى سرپرس__ت خود را سخ__ت شمرد، سيماى غمگين محمّد ؛ طوفان__ى از احساس__ات در دل ابوطالب به وجود آورد به طورى كه ناچار شد تن به مشقت بده__د و محمد را همراه خود ببرد.

سفرى به سوى شام (105)

مسافرت رسول خدا در سن دوازده سالگى، از سفرهاى شيرين محمد صلى الله عليه و آله بشمار مى رود زيرا در اين سفر، بر مدين و وادى القرى و ديار ثمود، عبور كرد و از مناظر زيباى طبيعى سرزمين شام ديدن به عمل آورد، هنوز كاروان «قريش» به مقصد نرسيده بود كه در نقطه اى بنام «بصرى» جريانى پيش آمد و تا حدى برنامه مسافرت ابوطالب را دگرگون ساخت اينك به تفصيل آن جريان:

ساليان درازى

بود كه راهبى به نام «بحيرا» در سرزمين بصرى در صومعه مخصوص خود مشغول عبادت بود و اطلاعات عميقى در آئين مسيح داشت و مورد احترام مسيحيان آن حدود بود و گاهى كاروان هاى

(106) كودكى پيامبر

تجارتى در مسير خود در آن نقطه توقف مى كردند و براى تبرك به حضور او مى رسيدند. از حسن تصادف «بحيراء» با كاروان بازرگانى «قريش» روبرو گرديد و چشمش به برادرزاده «ابوطالب» افتاد و توجه او را جلب كرد ؛ نگاه هاى مرموز و عميق او نشانه رازى بود كه در دل او نهفته بود ؛ دقايقى خيره خيره به او نگاه مى كرد، يك مرتبه مهر خاموشى را شكست و گفت: اين طفل متعلق به كدام يك از شماها است؟ گروهى از جمعيت رو به عموى او كردند. ابوطالب گفت او برادرزاده من است. «بحيرا» گفت: اين طفل آينده درخشانى دارد، اين همان پيامبر موعود است كه كتاب هاى آسمانى از نبوت جهانى و

سفرى به سوى شام (107)

تسخير و حكومت او خبر داده اند و نشانه هائى كه من در كتاب ها خوانده ام بر او منطبق است، اين همان پيامبرى است كه من نام او و نام پدر و فاميل او را در كتاب هاى دينى خوانده ام و مى دانم از كجا طلوع مى كند و به چه نحو آئين او در جهان گسترش پيدا مى كند، ولى بر شما لازم است او را از چشم يهود پنهان سازيد زيرا اگر آنان بفهمند او را مى كشند. (1)

1- تاريخ طبرى، ج 1، ص 33 _ 34 و ابن هشام در سيره ج 1، ص 180 _ 183 جريان را مبسوط تر و گسترده تر از اين نقل كرده است ولى فشرده آن همان

است كه نقل ك_ردي___م .

(108) كودكى پيامبر

پيامبر سرمشق مردم است

خداون__د در قرآن مى فرماي__د: «لَقَدْ ك__انَ لَكُ__مْ ف__ى رَسُولِ اللّ__هِ اُسْ__وَةٌ حَسَنَ_ةٌ لِمَ_نْ ك_انَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَ__وْمَ الاْخِ__رَ وَ ذَكَ_رَ اللّ_هَ كَثيرا»(1)

«در واق__ع رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله براى شما بهترين سرمشق و پيشواي__ى اس__ت ك__ه م_ى ت__واني__د از وج__ودش بهره من__د گردي__د» .

رس__ول گرام__ى اس__لام در ط__ول تاريخ بزرگترين سرمشق بشريت بوده است ؛ زيرا پيش از اين كه با گفت__ار خود مرب__ى و راهنماى مردم باشد، با رفتار شخصى خويش بهترين تربيت كننده و راهبر بود.

1- 21 / احزاب .

پيامبر سرمشق مردم است (109)

شخصي__ت پيامب__ر صلى الله عليه و آله نمون__ه اى براى يك روزگار، يك نسل، يك مل__ت، يك مذهب و يك مك__ان خ__اص نمى باشد، بلكه يك سمب__ل جهان__ى و هميشگ__ى براى تم__ام م_ردم در هم_ه زمانهاس__ت .

ما در اين جا با توجّه و استناد به شواهد و مدارك معتبر، به رفتار و شيوه ه__اى عمل__ى رس__ول گ__رام__ى درب__اره كودك_ان مى پ_ردازي__م.

(110) كودكى پيامبر

شخصيت دادن به كودك

در دنياى كنونى به كودك بسيار اهميت مى دهند. پرورش كودكان و احترام به شخصيت آنان در خانواده و اجتماع مورد توجه كامل دولت و ملت است ؛ اما با همه اين مسائل، آن اندازه كه پيشواى مسلمانان به تربي__ت كودكان توج__ه داشت__ه است، دني_اى امروز به آن توجه ندارد.

اگر چه، گاهى حكمرانان و زمامداران كشورهاى متمدن به يتيم خانه ها و كودكستان ها مى روند و يكى دو ساعت را با آنان مى گذرانند و گاهى برخى از آنان را در آغوش مى گيرند و از اين صحنه ها، عكس ها و فيلم هايى را تهيه مى كنند، و پيرامون آن مقالات

شخصيت دادن به كودك (111)

بسيارى مى نويسند و از اين راه مراتب احترام خويش را نسبت به كودك در افكار عمومى منعكس مى كنند، اما

تاكنون هيچ فردى همانند رسول گرامى اسلام در نهايت سادگى و مهربانى دركوچه وخيابان اين گونه به كودكان مهربانى و محبت نكرده و آنان را در آغوش نگرفته است. بنابراين پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به تمام كودكان، خواه فرزندان خود و يا اطفال ديگران محبت مخصوص داشت، از اين رو، درباره آن حضرت نوشته اند ك__ه: «وَ التَّلَطُّفُ مِنْ عادَةِ الرَّسُولُ» (1) يعنى: «مهربانى درباره ك__ودك_ان از شيوه ه_اى مخص_وص پيامب_ر صلى الله عليه و آله ب_وده اس__ت» .

1- المحجة البيضاء، 3/366 .

(112) كودكى پيامبر

حس___ن مع__اش_____رت

يكى از اساسى ترين عوامل ايجاد شخصيت در كودك حسن معاشرت و رفتار نيكو با اوست، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در يك عبارت بسيار كوتاه بيان فرموده و آشكارا اجراى آن را به پيروانش دستور داده است: به فرزندان خود احترام گذاريد و با آداب و روش پسنديده ب__ا آنه__ا رفت__ار كني___د. (1)

بنابراين، كسانى كه مى خواهند فرزند با شخصيت داشته باشند بايد حتما با آموزش پسنديده آنها را راهنمايى كنند، و از رفتار زشت و

1- بحار الانوار 104/95، ح 44 .

حسن معاشرت (113)

ناپسن__د و توهين آمي__ز بپرهيزن__د، زيرا با روش ناپسند هرگز نمى توان فرزندان ارزنده و با شخصيتى تربيت كرد.

آشنا كردن كودك با سختيها

يكى ديگر از راه هاى شخصيت دادن به كودكان آشنا ساختن فرزندان خصوصا پسران با سختى هاست تا بتوانند در آينده با مشكلات مبارزه كنند، زيرا كودكان بايد عملاً درك كنند كه به دست آوردن هرچيزى نياز به كوشش و زحمت دارد، و اگر كودكى با مشكلات و سختى ها آشنا نباشد، در آينده در برابر ملايمات گوناگون زندگ__ى ناراحت و در نهاي_ت سرخورده خواهد شد.

(114) كودكى پيامبر

رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله در همين راستا چه__ار نكته را ي__ادآور مى شود:

1 _ آنچه را كه كودك در توان خود داشته و انجام داده است از او قب_____ول كنن__د.

2 _ آنچ__ه را كه انجام آن براى ك__ودك سنگين و طاقت فرساست از او نخ__واهن_د.

3 _ او را ب______ه گن_______اه و س___ركش_______ى وادار نكنن____________د.

4 _ ب__ه او دروغ نگوين__د و در ب__راب__ر او مرتك__ب اعم__ال احمقان__ه نشوند.(1)

1- كاف_____ى 6/50 .

آشنا كردن كودك با سختى ها (115)

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هفت ساله بود روزى از دايه اش (حليمه

سعديه) پرسيد، برادرانم كجا هستند؟ (چون در خانه حليمه بود، فرزندان او را برادر خطاب مى كرد). جواب داد: فرزند عزيز، آنان گوسفندان__ى را كه خداون__د به بركت وجود تو به ما مرحمت كرده است به چرا برده اند. طفل گفت: م__ادر، درب__اره من به انص__اف رفت__ار ننمودى. مادر پرسيد: چرا؟ گفت: آيا سزاوار است كه من در سايه خيمه بمانم و شير بنوشم ولى برادرانم در بيابان زير آفتاب س___وزان باشن__د؟ (1)

1- بحارالانوار 15/376 .

(116) كودكى پيامبر

به__ا دادن به ك_ار كودك

رسول خدا صلى الله عليه و آله علاوه بر آنچه درباره پرورش كودكان و شخصيت دادن بدانان براى پيروان خود فرموده، تمام نكات را نيز خود انجام داده است. يكى از شيوه هاى آن حضرت اين بود كه براى كارهاى كودكان ارزش قائل بود.

از عمرو بن حريث چنين روايت شده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله از كنار عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب گذشت. او در حالى كه فرزند كوچكى بود حضرت درباره او چنين دعا كرد: خداوندا! در كار معامله يا

بها دادن به كار كودك (117)

تجارت به او بركت عنايت فرما. (1)

بلن__د ش__دن در برابر ك_ودك_ان

يكى از شيوه هايى كه رسول گرامى اسلام نجات مى داد و بدين وسيله براى كودكان شخصيتى قايل مى شد، اين بود كه گاهى به احترام كودك خود، سجده نماز را طولانى مى كرد و يا براى احترام به كودك مردم، نماز را با سرعت پايان مى داد و در هر صورت به كودكان احترام مى گذاشت و عملاً به مردم درس پرورش شخصيت كودكان را مى آم__وخ__ت.

1- مجمع الزوائد .

(118) كودكى پيامبر

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود. امام حسن و امام حسين صلى الله عليه و آله وارد شدند، حضرت به احترام آنان از جا برخاست و به انتظار ايستاد. چون

كودكان در راه رفتن ضعيف بودند، لحظاتى چند طول كشيد. بدين جهت پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى آنان رفت و استقبال كرد. آغوش خود را گشود و هر دو را بر دوش خويش سوار كرد و به راه افتادومى فرمود: فرزندان عزيز،مركب شما چه خوب مركبى است و شما چه سواران خوبى هستيد. (1)

آن حض__رت در برابر حض__رت زه__را عليهاالسلام ني__ز به ط__ور

1- بح____ارالان_____وار 43/285 ح 51 ؛ من_اق__ب اب__ن شه___ر آش____وب 3/388 .

بلند شدن در برابر كودكان (119)

تم__ام قد برمى خاست. (1)

آينده نگرى براى كودكان

مردى از انصار كه داراى چند كودك بود درگذشت. وى اندك سرمايه اى داشت كه در اواخر عمرش براى عبادت و جلب رضايت خداوند از دست داده بود. كودكانش در همان روز براى زندگى از مردم تقاضاى كمك مى كردند. اين ماجرا به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد. پرسيد: با جنازه او چه كرديد؟ گفتند دفنش كرديم. حضرت فرمود: اگر قبلاً مى دانستم، نمى گذاشتم او را در گورستان مسلمانان به خاك بسپاريد!!

1- السي__رة الحلبي__ه 3/48 .

(120) كودكى پيامبر

زيرا او اموال و ثروت خود را از دست داد و فرزندان خود را

به گدائى بي_ن مردم رها ك_رد. (1)

آموختن احكام دينى

عبادت، دعا و نيايشِ تمرينى كودكان در پيشگاه خداوند، اثر درخشانى در درون كودك مى گذارد، اگر چه كودك ممكن است معانى الفاظ و عبارات نماز را نفهمد، ولى توجه به خداوند، راز و نياز، درخواست كمك از پروردگار، دعا و خواهش در پيشگاه الهى را در همان عالم كودكى درك مى كند و دلش را به خداوند و رحمت نامحدود

1- ق__رب الاسناد / 31 .

آموختن احكام دينى (121)

وى مطمئن مى سازد و در باطن خود تكيه گاهى براى خويش احساس مى كن__د و در هنگام سختى ه__ا و روب__رو ش__دن با ح__وادث قل__ب خ____ود را تسكي__ن مى بخش__د، چن__ان ك__ه خداون__د مى ف__رم__اي___د:

«اَلَّذي__نَ ءَامَنُ__وا وَ تَطْمَئِ__نُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(1)

«مؤمن__ان واقع__ى با ياد خ__دا دلى آرام و مطمئ__ن دارند، آگاه باشي__د كه تنه__ا با ياد خداون__د دل ه__اى م__ردم قرار و اطمين__ان پي__دا مى كنن_د».

1- 28 / رع_____د .

(122) كودكى پيامبر

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حديثى فرمود: به كودكان خود در هفت سالگى امر كنيد نماز بگزارند. (1)

محب_ت نسبت به كودكان

همان گونه كه كودك به غذا و آب و هوا نياز دارد، به محبّت و نوازش نيز نيازمند است، زيرا محبت بهترين غذاى روحى كودك مى باشد،ازاين جهت كودك ازبوسيدن،بوييدن و درآغوش گرفتن خشنود مى شود و لذت مى برد.

بنابراين، كسى كه از آغاز كودكى به اندازه كافى از مهر و محبت پدر

1- مستدرك الوسائل1/171.

محبت نسبت به كودكان (123)

و مادر بهره مند و از چشمه گواراى محبت سيراب شده است. روحى شاد و روانى با نشاط دارد.

در روايات پيشوايان دينى محبت به كودك به صورتهاى گوناگونى بي__ان و سف__ارش ش__ده اس__ت ك__ه ب_رخ__ى را ي__ادآور مى ش__وي__م.

رسول خدا صلى الله عليه و آله در خطبه شعبانيّه در ضمن بيان وظايف مردم فرمود: به بزرگسالان

خود احترام كنيد و نسبت به كودكان خود ترحم و عطوف__ت نش__ان دهي___د. (1)

در حديث ديگرى فرمود: كسى كه به كودكان مسلمان رحمت و

1- عي__ون اخب__ارالرض__ا 1/295 ؛ بح_ارالانوار 96/356 ؛ وسائل الشيعه 5/126 .

(124) كودكى پيامبر

محبّ___ت نكن__د و بزرگس___الان را احت___رام ننماي___د از م_ا نيس__ت. (1)

در روايت ديگر فرمود: كودكان را دوست بداريد و نسبت به آنان رؤوف و مهربان باشيد. (2)

على عليه السلام هنگام شهادت چنين سفارش كرد. در خانواده خود با ك__ودك__ان مه__رب__ان ب___اش و ب___ه ب__زرگت__ره___ا احت___رام نم___ا.(3)

1- مجموعه ورام 1/34 ؛ المحجة البيضاء 3/356 .

2- وسائل الشيعه 5/126 ؛ من لا يحضره الفقيه 3/311 ؛ فروع كافى 6/49 ؛ بح___ارالان___وار 104/93 .

3- بح___ارالان_____وار 42/203 ؛ امالى مفيد /129 .

محبت نسبت به كودكان (125)

در روايت ديگر به پيروانش چنين فرمود: كودك بايد در رفتار خود پي__رو بزرگس__الان باشد و بزرگ__ان هم حتم__ا با كودك__ان مهربان ب__اشن__د، مب____ادا م__انن_د جف__اك_اران و ستمگ___ران دوران ج__اهلي_ت رفت_ار كني_د. (1)

محبّ_ت پيامبر به كودكان

على عليه السلام مى فرمايد: كودك كوچكى بودم، پيامبر صلى الله عليه و آله مرا در دامان خود مى نشاند و در آغوش مى گرفت و به سينه خود مى چسبانيد، و گاهى مرا در بستر خواب خود مى خوابانيد و از مهربانى صورت بر

1- نهج البلاغه فيض /531 .

(126) كودكى پيامبر

صورت من مى نهاد و مرا به استشمام بوى لطيف خود موفق مى داشت.(1)

آرى، ك__ودك احتياج به ن__وازش دارد، باي__د دس__ت محبّت بر سر او كشي__د و با نظ__ر محبّت به او نگريست و با نگاه گ__رم و مهرب__ان او را ش___اد و مس__رور ك___رد. (2)

رسول خدا صلى الله عليه و آله به اندازه اى نسبت به كودكان مهربان بود كه نقل گرديده، در ماجراى رفتن پيامبر صلى الله عليه و آله

به طائف، كودكان طائف آن حضرت را با سنگ مى زدند، و رسول خدا صلى الله عليه و آله متعرّض آنان

1- نهج البلاغه ملافتح اللّه /406 .

2- مست______درك ال___وس____ائ_______ل 2/626 ؛ مك____ارم الاخ_______لاق /113 .

محبت پيامبر به كودكان (127)

نمى گردي_د، بلكه على عليه السلام كودكان را از آن حضرت دور مى ساخت!!(1)

رسول خدا صلى الله عليه و آله كودكان انصار را كه مى ديد، بر سر آنان دست مى كشيد و به آنان سلام مى كرد و دعا مى فرمود. (2)

انس بن مالك گويد: من هيچ كس را نديدم كه نسبت به خانواده خ__ود از رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله مهربانت___ر باش__د. (3)

1- بح__ارالان__وار 20/52 و 67 ؛ تفسي__ر قم__ى 1/115 .

2- ش___رف النب____ى، خ__رگ____وش____________ى 1/115 .

3- سي__ره دحلان در حاشيه سيره حلبيه 3/252 ؛ السيرة النبويه، ابن كثير 4/612 .

(128) كودكى پيامبر

او هر روز صبح بر سر فرزندان و نوادگان خود دست مى كشيد (1) و مهربانى ومحبّت و عطوفت نسبت به كودكان ازويژگى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى رفت. (2)

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله همراه يارانش از راهى عبور مى كردند، در آن مسير كودكانى مشغول بازى بودند نزدِ يكى ازآنان نشست و پيشانى او را بوسيد و با وى مهربانى كرد.علت آن را ازوى پرسيدند.حضرت پاسخ داد: من روزى ديدم اين كودك بافرزندم حسين عليه السلام بازى مى كرد و خاكهاى

1- بحارالانوار 104/99 ؛ عدة الداعى /61 .

2- المحج_______ة البيض_________اء 3/366 .

محبت پيامبر به كودكان (129)

زيرِ پاى حسين را برمى داشت و به صورت خود مى ماليد. بنابراين چون او از دوست__ان حسي__ن است من ه__م او را دوس__ت دارم. جبرئي__ل م__را خب__ر داد اين كودك از ياران حسين عليه السلام در كربلا خواهد بود. (1)

دعا كردن پيامبر صلى الله عليه و آله براى كودكان

يكى ديگر از شيوه هاى برخورد پيامبر صلى الله عليه و آله با كودكان اين بود كه مسلمانان، فرزندان خود را نزد آن حضرت مى آوردند و درخواست مى كردن__د كه براى

آنان دعا كند.

جم__ره دختر عب__داللّه نقل مى كن__د كه دخت__رى گفت: پدرم مرا

1- بح___ار الان_____وار 44/242، ح 36 .

(130) كودكى پيامبر

ن__زد رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله برد و درخواس__ت كرد، برايم دعا كند. پي_امب__ر صلى الله عليه و آله مرا در دام__ن خ__ود نشاني__د، دست__ش را بر س__رم نه_اد و برايم دعاكرد. (1)

مدارا كردن با كودكان

ام الفضل همسر عباس بن عبدالمطلب كه دايه امام حسين عليه السلام بود گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله ، حسين عليه السلام را كه در آن موقع شيرخوار بود، از من گرفت و در آغوش كشيد. كودك لباس پيامبر صلى الله عليه و آله را تر كرد، من با شتاب كودك را از پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتم كه گريان شد. حضرت

1- مجمع الزوائد 9/266 .

مدارا كردن با كودكان (131)

به من فرمود: ام الفضل، آرام! لباس مرا آب تطهير مى كند. ولى چه چيزى مى تواند غبار كدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسين عليه السلام برطرف سازد؟ (1)

نقل شده هنگامى كه كودكى را براى دعا كردن يا نامگذارى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله مى آوردند، آن حضرت براى احترام به بستگانش او را با آغوش باز مى گرفت و در دامن خود مى نهاد. گاهى اتفاق مى افتاد كه كودك در دامن پيامبر صلى الله عليه و آله ادرار مى كرد كسانى كه ناظر بودند، بر كودك پرخاش مى كردند و تندى مى نمودند تا او را از ادرار بازدارند.

1- بح__ارالان__وار 80/104 ؛ الله__وف اب_ن ط__اووس /12 ؛ هدية الاحباب /176 .

(132) كودكى پيامبر

رسول خدا صلى الله عليه و آله آنان را منع مى كرد و مى فرمود: با تندى و خشونت از ادرار كودك جلوگيرى نكنيد، آنگاه كودك را آزاد مى گذارد تا ادرارش تم__ام شود.

هنگام__ى كه دع__ا و نام گ__ذارى به پاي__ان مى رسيد، بستگ__ان كودك در نهايت خوشحالى فرزند خود

را مى گرفتند و كمتري__ن ناراحتى و آزردگ__ى در رس__ول خدا صلى الله عليه و آله از ادرار كودك__ان به وج__ود نمى آمد. پس از آن كه بستگان كودك مى رفتند، آن حضرت لباس خود را مى شست. (1)

1- مع__ان__ى الاخب____ار /211 ؛ مك__ارم الاخ__لاق /115 ؛ بح_ارالانوار 16/240 .

مدارا كردن با كودكان (133)

هديه دادن پيامبر صلى الله عليه و آله به كودكان

يكى از شيوه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به كودكان اين بودكه به آن ها هداياي___ى را مرحمت مى فرمود.

عايشه مى گويد: نجاشى پادشاه حبشه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله انگشترى طلا فرستاد كه در حبشه ساخته شده بود. رسول خدا صلى الله عليه و آله ؛ أمام__ه، دخت__ر ابى العاص (كه دختر ربيبه(1) پيامبر صلى الله عليه و آله بود) را فراخواند و گفت: اى دختر كوچك، خود را با اين هديه زينت بخش. (2)

1- اگر كسى با خانمى ازدواج نمايد كه از شوهر قبلى دخترى داشته باشد، آن دختر را «ربيبه» مى گويند.

(134) كودكى پيامبر

در حديث ديگرى عايشه گويد: گردنبندى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله هديه آوردند كه از طلا ساخته شده بود. تمام همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله در يك جا گرد آمده بودند. أمامه دختر ابى العاص كه كودكى بود، در گوشه منزل بازى مى كرد. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن گردنبند را نشان داد و پرسيد: اين را چگونه مى بينيد؟ همه به آن نگاه كرديم و گفتيم ما تاكنون بهتر و نيكوتر از اين را نديده ايم.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: او را به من دهيد. عايشه گويد: زمين در نظرم تاريك شد. من ترسيدم او را در گردن ديگران قرار دهد و ديگران نيز همانند من مى انديشيدند. همگى ساكت بوديم، تا اين كه أمام__ه به س__وى رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله آم__د و آن حض__رت گردنبن__د

1- سن__ن اب___ن م_اج____ه 2/1303 .

هديه دادن پيامبر به كودكان (135)

را در

گ_____ردن وى ق____رار داد و سپ_____س از ن____زد م___ا رف___ت .(1)

در برخى از روايات اين گونه نقل شده كه مرد عربى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، بچه آهويى را شكار كرده ام كه آن را به شما هديه مى كنم تا به فرزندانتان حسن و حسين عليه السلام بدهيد. آن حضرت هديه را پذيرفت و براى مرد صياد دعا كرد. سپس آن بچه آه__و را به امام حسن عليه السلام داد... امام حسن عليه السلام آن بچه آهو را گرفت و نزد م__ادرش فاطم_ه عليهاالسلام آمد. او بدين وسيل__ه خوشح__ال بود و با وى ب__ازى مى كرد. (2)

1- مجمع الزوائد 9/254 .

2- بحارالانوار 43/312 .

(136) كودكى پيامبر

رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله با كودكان شهيدان

بشير فرزند عقرية بن جهنى گويد: من در روز جنگ اُحد از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم، پدرم چگونه شهيد شد؟ آن حضرت فرمود: او در راه خدا به شهادت رسيد، درود و رحمت خداوند بر او باد. من گريستم. پيامب__ر صلى الله عليه و آله مرا گرفت و دست بر سرم كشي__د و با خ__ود س__وار مركب كرد و فرمود: آيا دوست ندارى كه من به جاى پدرت باشم؟... (1)

در ماه جمادى الاولى سال هشتم هجرى جنگ مؤته اتفاق افتاد كه در اين نبرد سه تن از فرماندهان سپاه اسلام به نامهاى زيدبن حارثه،

1- مجم___ع ال____زوائ_________د 8/161 .

رفتار پيامبر با كودكان شهيدان (137)

جعفربن ابى طالب و عبداللّه بن رواحه كشته شدند. اين سپاه به مدينه بازگشت. (1) رسول خدا صلى الله عليه و آله و مسلمانان در حالى كه سرود مى خواندند به استقب_ال آنان رفتند.

پيامبر صلى الله عليه و آله نيز سوار مركب بود. مى فرمود: كودكان را بگيريد، بر مرك__ب سوار كني__د و فرزند جعفر را به من دهيد! عبيداللّه فرزند جعف_ر

بن ابى طال__ب را آوردن__د. پيامبر صلى الله عليه و آله او را گرفت و جلوى خ_ود بر مركب نشانيد. (2)

1- سيره ابن هشام 2/381 .

2- مسن__د احم__د حنب__ل 1/334 ؛ صحيح مسلم 15/196؛ السيرة الحلبية 3/69 .

(138) كودكى پيامبر

ابن هشام مى نويسد: اسماء دختر عميس همسر عبداللّه بن جعفر گويد: روزى كه جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد: پيامبر صلى الله عليه و آله به خانه ما آمد. من تازه از كار و شست و شو و نظافت بچه ها فارغ شده بودم. به من فرمود: فرزندان جعفر را پيش من آور! آنان را پيش آن حضرت بردم، بچه ها را در آغوش گرفت و شروع به نوازش آنان كرد در حالى كه اشك از ديدگان آن بزرگوار سرازير بود.

من پرسيدم، اى رسول خدا پدر و مادرم فدايت باد. چرا گريه مى كنى؟ مگر درباره جعفر و همراهانش به شما خبرى رسيده است؟

رفتار پيامبر با كودكان شهيدان (139)

ف___رم__ود: آرى، آنه______ا ام___روز ب___ه شه___ادت رسي___دن___د... .(1)

آرى، فرزندان مردم نيز از اين پرورش دلپذير و مهر پدرانه رسول خدا صلى الله عليه و آله محروم نبودند. چنين نقل شده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله بعضى از كودكان را در آغوش مى گرفت و برخى را بر پشت و دوش خود سوار مى كرد (و به يارانش مى فرمود: كودكان را بغل بگيريد، بر دوش خود بنشانيد) كودكان از اين صحنه خوشحال مى شدند و از شادى در پوست خود نمى گنجيدند و اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمى كردند،

1- سيره ابن هشام 2/252 _ مترجم .

(140) كودكى پيامبر

چه بسا پس از مدتى گرد هم جمع مى شدند و جريان را براى يكديگر بازگو مى نمودند و در مقام افتخار و مباهات يكى مى گفت:

پيامبر صلى الله عليه و آله مرابغل گرفت و تورابرپشت خود سواركرد. ديگرى مى گفت:پيامبر صلى الله عليه و آله ب__ه ي__اران خود دست__ور مى داد ك__ه ت__و را پش__ت خ__ود بنشان__د. (1)

رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله با كودكان خود در نماز

شداد بن هاد گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله در يكى از دو نماز ظهر يا عصر، يكى از دو فرزندش حسن و حسين عليه السلام را همراه داشت. وى در جلوِ صفوف ايستاد و آن كودك را سمت راست خود قرار داد. سپس به سج__ده رفت و آن را طولان__ى ك___رد.

1- المحج_________ة البيض_________اء 3/366 .

رفتار پيامبر با كودكان خود در نماز (141)

راوى از قول پدرش گويد: من از ميان مردم سرم را از سجده بلند كردم، ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله در سجده است و آن كودك بر پشت آن حضرت سوار شده، دوباره به سجده برگشتم. هنگامى كه نماز تمام شد، مردم عرض كردند، اى رسول خدا صلى الله عليه و آله در نمازى كه امروز خواندى سجده طولانى داشتى كه در نمازهاى ديگر نداشتى، آيا دستورى به شما در اين باره رسيده؟ يا وحى بر شما نازل شده است؟ فرمود، هيچ كدام از اينها نبود. بلكه پسرم بر پشت من سوار شده بود، نخواست__م او را ناراحت كن__م. تا هر ك_ارى كه مى خواهد انجام دهد. (1)

1- مستدرك حاكم 3/165 ؛ مسند احمد حنبل 3/693 .

(142) كودكى پيامبر

در حديث ديگرى نقل شده كه: حسن و حسين عليه السلام را ديدم در حالى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نماز مى خواند، بر پشت آن حضرت مى پريدند. رسول خدا صلى الله عليه و آله آن دو را با دست خود نگه مى داشت تا اين كه بلند شود و پشت وى راست گردد تا آن دو به راحتى بتوانند روى زمي_ن بايستن_د و هنگامى كه نمازش تمام مى شد

آن دو را در دامان خود مى نهاد و دست بر سرش__ان مى كشي_د، آنگ__اه مى فرمود: فرزند گ__ل خوشب__و اس_ت و گل خوشبوى من حسن و حسين عليه السلام هستند. (1)

1- مقتل الحسين خوارزمى /130 ؛ الارشاد مفيد 2/25 ؛ ملحقات احقاق الحق 10/615 و 11/50 .

رفتار پيامبر با كودكان خود در نماز (143)

در روايتى اين گونه نقل شده كه: روزى پيامبر صلى الله عليه و آله با گروهى از مسلمانان در مكانى نماز مى گذارد، هنگامى كه آن حضرت به سجده مى رفت، حسين عليه السلام كه كودك خردسالى بود، بر پشت رسول خدا صلى الله عليه و آله س__وار مى ش__د و پاه_اى خود را حرك__ت مى داد و ه__ى ه__ى مى ك__رد.

وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست سر از سجده بردارد او را مى گرفت و كن__ار خود روى زمين مى گ__ذارد، اين كار تا پايان نم__از ادامه داشت.

يك نفر ازيهوديان شاهد اين جريان بود.پس از نمازبه رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد، با كودكان خود به گونه اى رفتار مى كنيد كه ما هرگز انجام نمى دهيم.

(144) كودكى پيامبر

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر شما به خدا و فرستاده او ايمان داشتي__د، با كودكان خود مهربان بوديد، مهر و محبت پيامبر صلى الله عليه و آله نسب__ت به ك__ودك، م__رد يه__ودى را سخ__ت تح__ت تأثي__ر ق__رار داد ؛ وى اس_لام را پذيرفت .(1)

نكته اى كه در پايان اين بحث لازم به يادآورى است اين كه: اين نمازها طبق نقل برخى از محدثان نمازهاى مستحبى بوده است نه نمازهاى واجب، زيرا نمازهاى مستحبى را در هر حال و در گونه هاى مختلفى مى توان برگزار كرد.

1- بح_ارالانوار 43/294 تا 296 .

رفتار پيامبر با كودكان خود در نماز (145)

كودكان مردم نيز در نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله مورد احترام بودند و آن حض__رت ب__ه عواط__ف روح__ى و احساس_ات روان__ى آنه__ا

ني__ز توجه كام____ل داشت.

بوسيدن كودكان

يكى ديگر از شيوه هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به كودكان بوسيدن آنان بوده است. اثر وضعى اين رفتار اين است كه علاقه بين پدر و مادر و فرزند را عميق مى سازد و از سوى ديگر بهترين روش براى برطرف ساختن عطش فرزند از آب محبت مى باشد. بوسه نشان مى دهد كه پدر و مادر درباره فرزند خود مهربان هستند و از سوى ديگر، نهال محبت و

(146) كودكى پيامبر

علاقه را در وجود فرزند زنده مى سازد و فرزند هم از علاقه پدر و مادر نسب__ت به خود آگ__اه مى شود و ني_روى تازه اى در او به وج_ود مى آيد.

جالب توجه اين كه احترام رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به فرزندان خود بيشت__ر در حض__ور م__ردم انج__ام م__ى ش____د و آن دو ف__اي___ده دارد:

اول: اين كه ريشه شخصيت فرزندان، با احترام گذاشتن در حضور مردم بهتر تقويت مى شود.

دوم: اين كه رس__ول خدا صلى الله عليه و آله از اين راه طريقه پرورش كودك را ب__ه م__ردم مى آم__وخ__ت.

در اس___لام بوسي___دن فرزن___د بسي___ار سف___ارش ش___ده اس___ت.

بوسيدن كودكان (147)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: كسى كه فرزند خودرا ببوسد، خداوندبراى او يك حسنه مى نويسد و كسى كه فرزند خودرا خوشحال سازد، خداوند هم روز قيامت او را خوشحال مى كند. (1)

عايشه گويد: مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و گفت: آيا كودكان را مى بوسيد؟ من هرگز كودكى را نبوسيده ام. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من چ__ه كن_م ك__ه خداون__د رحمت__ش را از قل__ب ت__و گرفت__ه اس__ت؟ (2)

در حديث ديگر آمده است كه مردى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و

1- ك__اف___ى 6/49 ؛ مك_____ارم الاخ_____لاق /113 ؛ بح____ارالان___وار 23/113 .

2- صحي____ح بخ_____ارى 8/9 .

(148) كودكى پيامبر

گفت: من تاكنون هرگز كودكى را نبوسيده ام!

همين كه رفت پيامبر صلى الله عليه و آله فرم__ود: اي__ن م__رد به نظ__ر من اه__ل آت__ش و دوزخ مى ب__اش__د. (1)

در روايت ديگر آمده: رسول خدا صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهم السلام را بوسيد، أقرع بن حابس گفت: من ده فرزند دارم كه هرگز يكى از آنان را نبوسيده ام!! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من چه كنم كه خداوند رحمتش را از تو گرفته است؟! (2)

ابن عباس گويد: من نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بودم. بر زانوى چپ وى

1- بح___ارالان______وار 104/99 ؛ وس___ائ___ل الشيع______ه 15/202 ؛ كافى 6/50 .

2- بحارالانوار 104/93 .

بوسيدن كودكان (149)

فرزندش ابراهيم قرار داشت و بر زانوى راستش امام حسين عليه السلام نشسته بود. آن حضرت گاه ابراهيم و گاهى حسين عليه السلام را مى بوسيد.(1)

ع__دال__ت نسب__ت ب_ه كودك__ان

يكى از نكاتى كه پدران و مادران درباره كودكان بايد در نظر داشته باشند، موضوع برقرار كردن عدالت درميان كودكان است، زيرا فرزندان بايد از همان آغاز طعم عدالت را بچشند و خوبى آن را لمس كنند و با آن آشنا شوند و آن را لازمه زندگانى خود و جامعه بدانند و از بى عدالتى و ظلم و تبعيض گريزان باشند چرا كه در زندگى كودكان

1- بحارالانوار 104/97؛ نوادر راوندى/6 .

(150) كودكى پيامبر

هيچ چيزى كوچك نيست، از اين جهت كوچكترين امور نيز در اجراى عدالت لازم به نظر مى رسد.

على عليه السلام مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله مردى را ديد كه دو كودك داشت يكى را بوسيد و ديگرى را نبوسيد. آن حضرت فرمود: چرا بين آنان با عدال__ت رفت__ار نمى كن_ى؟! (1)

ابى سعيد خدرى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى به خانه دخترش فاطمه عليهاالسلام رفت. على عليه السلام دربسترش خوابيده بود. حسن و حسين عليه السلام نيز در كنار آنان بودند. آنان

آب خواستند. رسول خدا صلى الله عليه و آله براى آنان

1- بح_______ارالان_______وار 104/97 ؛ ن_________وادر راون___________________دى /6 .

عدالت نسبت به كودكان (151)

آب آورد. حسين عليه السلام جلوآمد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:برادرت حسن عليه السلام از تو جلوتر آب خواست. فاطمه عليهاالسلام فرمود: حسن عليه السلام را بيشتر دوست دارى؟ آن حضرت فرمود: هر دو نزد من مساويند، هيچ كدام بر ديگرى برترى ندارند. (اما بايد عدالت اجرا شود و هر كدام به نوبت خ_ود آب بنوشند). (1)

انس گويد: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود. پسر او آمد. پدر، او را بوسيد و روى زانوى خود نشاند. سپس دختر آن مرد آمد (بدون اين كه او را ببوسد) وى را كنار خود نشانيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چرا بين آن__ان با عدالت رفتار نكردى؟!

1- مجمع الزوائد 9/171 .

(152) كودكى پيامبر

پيامبر صلى الله عليه و آله و بوسيدن فاطمه عليهاالسلام

پيامبر صلى الله عليه و آله دخترش فاطمه عليهاالسلام را بسيار دوست مى داشت و با اين كه وى داراى همس__ر و فرزن_د بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله او را مى بوسيد. (1)

اب__ان ب__ن تغل__ب گ__وي__د: پيامب__ر صلى الله عليه و آله دخت__رش فاطم__ه عليهاالسلام را بسي___ار م___ى ب___وسي______د !

امام باقر و امام صادق عليهم السلام فرموده اند: پيامبر صلى الله عليه و آله شبها پيش از خوابيدن فاطمه عليهاالسلام را مى بوسيد و صورت خود را بر سينه دخترش

1- بح____ارالان__وار 104/92، ح 16 .

پيامبر و بوسيدن فاطمه (153)

مى نه__اد و ب__راى او دع__ا مى كرد. (1)

عايشه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى زير گلوى فاطمه عليهاالسلام را بوسيد، من به آن حضرت گفتم: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به فاطمه عليهاالسلام رفت__ارى دارى كه با ديگ__ران آن را انجام نمى دهى؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرم__ود: اى عايش__ه م__ن ه__رگ__اه ب__ه بهش__ت علاق__ه من__د مى ش__وم زير گلوى او را مى بوسم. (2)

1- هم________________ان 43/42 ت______ا 55 .

2- ذخائر العقبى /36

؛ ينابيع المودة /260 .

(154) كودكى پيامبر

ب__ازى با كودك__ان

يكى از شيوه هايى كه در پرورش شخصيت كودكان اثر دارد، شركت بزرگسالان در بازى كردن با آنان مى باشد، زيرا كودكان از يك سو به جهت ضعف و ناتوانى جسمى كه در خود احساس مى كنند و از سوى ديگر به علت نيرو و قدرتى كه در بزرگسالان مى بينند و عشقى كه فطرتا به رشد و تكامل دارند،كارهاو رفتاربزرگان راتقليدمى كنند وخودراهمانند آنان جلوه مى دهند.

هنگامى كه پدران و مادران خويش را تا پايه كودكان تنزل مى دهند و در بازى كردن با آنها شركت مى كنند مسلما كودك مسرور و

بازى با كودكان (155)

خوشحال مى شود و به هيجان مى آيد و در درون خود اين احساس را دارد كه كارهاى كودكانه او بسيار مهم است.

يكى از غريزه هايى كه خداوند حكيم در وجود كودكان قرار داده، علاقه به بازى مى باشد. او مى دود، جست و خيز مى كند و گاهى نيز با اسباب بازى هاى خويش سرگرم مى شود و از جابجا كردن آنها لذت مى برد. اگر چه اين حركتها در آغاز بيهوده مى نمايد، ولى باعث تكامل جسم و جان كودك است و بر اثر آن جسم كودك محكم مى شود و قدرت انديشه و ابتكار در او افزايش مى يابد و نيروهاى درونى او را آشك__ار مى س__ازد. ش_اي__د يك__ى از دلاي__ل توج__ه به بازى كودك__ان

(156) كودكى پيامبر

كه در رواي__ات اسلام__ى ب__ه آن اش__اره ش__ده همي__ن ب__وده ب_اش__د.

بازى كردن كودك، تمرين يك نوع استقلال اراده و زنده كردن نيروى خلاقيت و ابتكار است، زيرا هنگامى كه كودك مثلاً مشغول بنايى با وسايل بازى خود است، تمام دستگاه فكر او مانند يك مهندس ساختمان كار مى كند و از موفقيت هاى خود لذت مى برد، و هنگامى

كه در وسط كار به مانعى برخورد مى كند به فكر چاره مى افتد كه در نتيجه، همه اين كارها به رشد فكر و ساختن شخصيت وى تأثير فراوان مى گذارد.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه نزد وى كودكى است بايد با او

بازى با كودكان (157)

رفتار كودكانه داشته باشد. (1)

و نيز فرمود: رحمت خداوند بر پدرى باد كه در راه نيكى و نيكوكارى به فرزند خود كمك كند. به او نيكويى نمايد و مانند كودكى، رفيق دوران كودكى وى باشد، او را دانشمند و با ادب پرورش دهد. (2)

رسول گرانقدر اسلام با كودكان خود امام حسن و امام حسين عليهم السلام ب__ازى مى ك__رد. در اي__ن ب__اره رواي__ات ف__راوان__ى نق__ل ش__ده ك__ه به چندنمونه اشاره مى كنيم.

1- وسائ_ل الشيعه 15/203 ؛ من لا يحضره الفقيه 3/312 ؛ كنز العمال، خ 45413 .

2- مستدرك الوسائ__ل 2/626 .

(158) كودكى پيامبر

نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله هر روز صبح دست علاقه و محبت بر سر فرزندان خود و اولاد آنان مى كشيد و با حسين عليه السلام بازى مى كرد.(1)

يعلى بن مرّه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله را به غذايى دعوت كرده بودند، ما هم با آن حضرت بوديم كه ناگهان حسن عليه السلام را ديديم كه در كوچه بازى مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد، در حضور مردم دويد و دست خود را گشود تا وى را بگيرد. ولى كودك به اين سو و آن سو مى دويد و مى گريخت و رسول اللّه را مى خندانيد، تا اين كه آن حضرت كودك را گرفت و يك دست خود را بر چانه حسن عليه السلام و دست ديگر را بالاى

1- سنن النبى /152 ؛ رحمت عالميان /658 ؛

بحارالانوار 43/285 .

بازى با كودكان (159)

س__ر وى نه__اد، سپس صورت خود را نزديك صورت كودك آورد، او را بوسي__د و فرم__ود: حس__ن از م__ن است و م__ن از اوي__م. خ__داون__د هركس كه او را دوس__ت دارد، دوس_ت خواه_د داش__ت. (1)

دربسيارى از روايات نقل شده كه اين موضوع درباره امام حسين عليه السلام ب___وده اس______ت. (2)

امام حسين عليه السلام فرمود: روزى امام حسين عليه السلام در دامن پيامبر صلى الله عليه و آله ب__ود آن حضرت با وى بازى مى كرد و مى خنديد. عايشه گفت: اى

1- بحارالانوار 43/306 .

2- مست__درك الوسائ__ل 2/626 ؛ صحيح ترمذى 5/615 ؛ مستدرك حاكم 2/177 .

(160) كودكى پيامبر

رس__ول خدا صلى الله عليه و آله ، چقدر با اين كودك بازى مى كنى؟! رسول خدا ف__رم__ود: واى ب__ر تو! چگون__ه او را دوس__ت نداشت__ه باش__م در ح__ال__ى ك____ه او مي___وه دل و ن__ور چش__م م____ن م__ى ب__اش_____د؟!(1)

جبيربن عبداللّه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله با كودكان اصحاب و يارانش ب__ازى مى ك__رد و ايش__ان را در كن__ار خ__ود م__ى نش__اني___د. (2)

انس بن مالك گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله خوش اخلاق ترين مردم بود. من برادر كوچكى داشتم كه تازه او را از شير گرفته بودند، از وى نگهدارى

1- بح__ارالان__وار 44/260 ؛ كام__ل الزيارة /68 ؛ حياة الحيوان 1/111.

2- شرف النبى خرگوشى /102 ؛ نهاية المسؤول فى رواية الرسول 1/340 .

بازى با كودكان (161)

مى كردم، كنيه او ابوعمير بود. آن حضرت همين كه او را مى ديدند مى فرمود: از شير گرفتن چه بر سرت آورده است؟ و ايشان خود نيز با او بازى مى كرد. (1)

در حديثى نقل شده كه: پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله عبداللّه و عبيداللّه و كُ_ثَيِّر يا قَثْم فرزندان عباس را فرامى خواند، آنان كودكانى بودند كه بازى مى كردند. آنگاه آن حضرت مى فرمود: هر

كس زودتر نزد من آيد، پاداش او چنين و چنان است. كودكان به صورت مسابقه به سوى آن

1- صحيح بخارى 8/37 و 55 ؛ دلائل النبوة بيهقى /154، ترجمه دامغانى، به نقل از صحي__ح مسل___م .

(162) كودكى پيامبر

حض__رت مى دويدن__د. رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله آن__ان را در آغوش مى گرف__ت و مى بوسي__د!! (1) و گاه__ى آن__ان را پش__ت س__ر خ__ود ب__ر مركب سوار مى كرد، و بر سر بعضى دس_ت ن_وازش مى كشي__د!! (2)

س__وار ك__ردن ك__ودك__ان

يكى ديگر از شيوه هاى رفتارى پيشواى بزرگوار اسلام با كودكان اين بود كه آنان را پشت سر خود و گاهى جلوى خويش بر مركب سوار مى كرد. اين روش از نظر روانى براى كودكان بسيار جالب توجه بود.

1- السي__رة الحلبي___ة 3/340 ؛ اس___دالغاب___ة 5/210 ؛ مجم__ع الزوائ_د 9/285 .

2- مجمع الزوائد 9/285، 1/337 .

سوار كردن كودكان (163)

چرا كه آنان براى خود اين حركت رسول خدا صلى الله عليه و آله را افتخارى بس گرانق__در و ارزن__ده مى دانستند و خاطره اى فراموش ناشدنى براى آنان بود.

نكت__ه قابل توج__ه اين است كه آن حضرت گاهى فرزندان خود را بر شانه هاى مبارك حم__ل مى كرد و گاه__ى بر پش__ت خود سوار مى نم__ود و فرزن__دان ديگ__ران را بر مرك__ب خود حم__ل مى نم__ود ك__ه نمونه ه__اى ه__ر ك__دام را در اي__ن فص__ل ي__ادآور م__ى ش__وي__م.

همان گونه كه يادآور شديم، رهبر عزيز اسلام كودكان خود را بر پشت مبارك سوار مى كرد و با آنان مشغول بازى مى شد، كه روايات

(164) كودكى پيامبر

بسيارى اين مطلب را نقل كرده اند.

جابر، صحابه گرانقدر رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: من بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم در حالى كه حسن و حسين عليهم السلام بر پشت آن حضرت سوار بودند، وى با دس__ت و پاه__اى خود

راه مى رفت و مى فرمود: مركب شما نيك__و مركب__ى اس__ت و شم__ا ني__ز نيك__و س_واران__ى هستي__د. (1)

ابن مسعود گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله ، حسن و حسين عليهم السلام را بر پشت خود حمل مى كرد در حالى كه حسن را برطرف راست خود و حسين را بر

1- احقاق الحق 10/714 ؛ بحارالانوار 43/285 ؛ سنن نسائى 2/229 ؛ مستدرك حاكم 3/166 ؛ مجمع الزوائد 9/182 .

سوار كردن كودكان (165)

طرف چپ خود سوار كرده بود. هنگامى كه حركت مى كرد، مى فرمود: مركب شما نيكو مركبى است و شما نيز نيكو سوارانى هستيد. پدرتان از شم__ا بهت__ر است. (1)

رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله همان گون__ه كه با فرزن__دان خود رفتار مى كرد، با ديگر فرزندان يارانش نيز رفتار مى نمود و آن__ان را بر مرك__ب خ__ود س__وار مى ك__رد. در اين زمين__ه چن__د مورد را ي_ادآور مى شويم.

روايت شده كه هرگاه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از سفر بازمى گشت و با كودكان برخورد مى نمود ؛ مى ايستاد سپس دستور مى داد آنان را بلند

1- بحارالانوار 43/286 .

(166) كودكى پيامبر

نمايند، برخى را جلوى خود و بعضى را پشت سرش سوار مى كرد. پس از آن كه مدتى مى گذشت، آنان به يكديگر مى گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا جلوى خود سوار كرد ولى تو را پشت سرش سوار نمود!! و برخى ديگر مى گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحابش دستور داد، تا اين كه تو را پشت سر وى سوار مركب كنند. (1)

فضيل بن يسار گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله از منزل خارج شد تا كارى انجام دهد، فضل بن عباس را دي__د، گف__ت: اين ك__ودك را پشت سر من س__وار كني__د. از اين رو، آن كودك را

1- المحج_____ة البيض____اء 3/366

.

سوار كردن كودكان (167)

پشت سر پيامب_ر صلى الله عليه و آله س_وار كردن_د و آن حض_رت مواظ_ب او ب_ود. (1)

آب و غ___ذا دادن ب___ه ك__ودك___ان

يكى از وظايف سنگين و دقيق در راه پرورش و تربيت فرزندان حفظ عدالت و توازن بين آنان است از اين رو، پدران و مادرانى كه داراى چند فرزند هستند، بايد در رفتار خود همه آنان را با نظر عدل و انص__اف و مساوات بنگرند و در عمل همگى را به حساب آورند، تا برخى در خود احس_اس كوچك__ى ننماين__د. اين رفتار پيامبر صلى الله عليه و آله درب__اره كودك__ان خود انجام داد، در همين راست__ا درب__اره آب دادن

1- بحارالانوار 77/135 ؛ امالى صدوق 2/287 .

(168) كودكى پيامبر

به فرزن__دان و عدال_ت نسب__ت به آنان چني__ن نق__ل گردي__ده اس__ت.

على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به منزل ما آمد، در حالى كه من، حسن و حسين عليهم السلام زير يك لحاف خوابيده بوديم. حسن عليه السلام آب خواست، رسول خدا صلى الله عليه و آله برخاست و ظرف آبى آورد. در همين هنگام حسين عليه السلام از خواب بيدار شد آب خواست، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله ابتدا به او آب نداد.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: گويا حسن عليه السلام را بيشتر از حسين عليه السلام دوست دارى اى رسول خدا؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: حسن پيش از حسين عليه السلام آب خواست، من، تو، حسن و حسين عليهم السلام و اين كه خوابيده (على عليه السلام )

آب و غذا دادن به كودكان (169)

روز قي__ام____ت در ي__ك مك_____ان ق____رار خ__واهي____م داش_____ت!!(1)

رسول خ__دا صلى الله عليه و آله خود به كودكان__ش غذا نيز مى داد. اين رفتار بيانگ__ر آن اس__ت ك__ه توج__ه كامل__ى ب__ه روحي__ات فرزن__دان خ__ود داشت__ه اس____ت.

سلمان گويد: وارد خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله شدم. حسن و حسين عليه السلام نزد وى غذا مى خوردند.

آن حضرت گاهى لقمه اى در دهان حسن عليه السلام و گاهى در دهان حسين عليه السلام مى نهاد. پس از آن كه خوردن غذا به پايان رسيد، آن حضرت، حسن عليه السلام را بر دوش خود و حسين عليه السلام را

1- مجم__ع الزوائد 9/169 .

(170) كودكى پيامبر

روى زان__وى خود نه__اد. آنگ__اه رو به من كرد و فرمود: اى سلم__ان! آي_ا آن__ان را دوس__ت دارى؟ گفت__م: اى رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله چگونه آن__ان را دوست نداشته باشم در حالى كه مى بينم چه اندازه نزد شما مقام و ارزش دارند؟!(1)

آي__ا پيامبر صلى الله عليه و آله كودك_ان را تنبيه مى كرد؟

آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله براى تربيت كودكان از كتك زدن و تنبيه بدنى استفاده مى كرد يا خير؟

از بررسى دقيق سيره و رفتار آن حضرت چنين استفاده مى شود كه

1- بحارالانوار 36/304، ح 143 ؛ كفاية الاثر /7 .

آيا پيامبر كودكان را تنبيه مى كرد (171)

رسول خدا صلى الله عليه و آله هيچ گاه از تنبيه بدنى براى تربيت كودكان استفاده نمى كردند. اگر چه تنبيه امرى ضرورى و غيرقابل اجتناب مى باشد، زيرا كمتر كودكى يافت مى شود كه در دوران تربيتش نسبت به او هيچ گونه تنبيه و تندى انجام نشده باشد، اما نكته اى كه مورد بحث ما مى باش__د اين است كه آيا مى ت__وان كودك را تنبي_ه بدن_ى كرد يا خير ؟

از بررسى روايات اسلام و رفتار پيشوايان دينى، چنين استفاده مى شود كه كودكان را نبايد تنبيه بدنى كرد. در جهان كنونى از نظر علمى و تربيتى، زدن كودكان و آسيب رساندن بدانان به منظور ادب، يا مجازات كردن نادرست شمرده شده است و تقريبا در تمام كشورها از كتك زدن و تنبيه بدنى جلوگيرى مى شود.

(172) كودكى پيامبر

اما گروهى جاهل و بى اطلاع از شيوه پيشوايان اسلام،

غفلت كرده اند و بر روايات__ى كه زدن ك__ودك__ان را من__ع ك__رده، ت__وج____ه ن_دارن__د.

امام كاظم عليه السلام به مردى كه از فرزند خود شكايت كرد آشكارا فرمود: فرزندت را مَزن و براى ادب كردنش از او قهر كن، ولى مواظب باش، قه__ر كردن__ت طولان__ى نش_ود، بلكه هر چه زودتر آشتى كن. (1)

رسول گرامى اسلام نه تنها خود كودكان را تنبيه بدنى نمى كرد، بلكه اگر كسى هم اين رفتار را انجام مى داد، آن حضرت شديدا مخالفت مى كرد و سخت اعتراض مى فرمود. تاريخ نمونه هايى را در اين مورد

1- بحارالانوار 104/99، ح 74 ؛ عدة الداعى /61 .

آيا پيامبر كودكان را تنبيه مى كرد (173)

ثب__ت و ضب__ط كرده است.

ابومسعود انصارى گويد: من غلامى داشتم كه او را كتك مى زدم، از پشت سر خود صدايى شنيدم كه مى فرمود: ابومسعود، خداوند تو را بر او توانايى داده است (او را بنده تو ساخته) برگشتم، نگاه كردم، ديدم رس__ول خ__دا صلى الله عليه و آله اس__ت.

به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردم، من او را در راه خدا آزاد كردم!! پيامب__ر صلى الله عليه و آله فرم__ود: اگر اي__ن ك__ار را انج__ام نمى دادى، زبانه آتش ت__و را ف___رامى گرف___ت. (1)

1- بحارالانوار 74/142، ح 12 .

(174) كودكى پيامبر

امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله با مردى از بنى فهد كه برده خود را كتك مى زد برخورد كرد، و آن برده فرياد مى زد پناه بر خدا، و تقاضاى كمك مى كرد. اما آن مرد توجهى نداشت. همين كه چشم آن غ__لام به رسول خدا صلى الله عليه و آله افتاد گفت: از او كمك مى گيرم، ارباب از كتك زدن وى دست برداشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله به آن ارباب گفت: از خدا بترس، او را كتك مزن!! او را

به خدا ببخش، ولى آن مرد او را نبخشيد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: او را به حق محمّد ببخش، ولى خداوند سزاوارتر است از محمّد صلى الله عليه و آله كه كس__ى را به خاطر او ببخشند.

آيا پيامبر كودكان را تنبيه مى كرد (175)

آن مرد گفت: آن برده را در راه خدا آزاد كردم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به خداي__ى كه م__را به پيامب__رى مبع__وث ك__رده اس__ت، اگ__ر او را آزاد نم__ى ك__ردى، ح__رارت آت__ش جهن___م ت__و را درمى ي__اف__ت. (1)

از بررسى تاريخ، اين مطلب به دست مى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله ك__ودك__ان متخلّ__ف را ني__ز تنبي__ه بدن__ى نك__رده و با محب__ت و اخلاق نيكو برخوردمى نمود.

كودك ديگرى در حال گريه ادعا كرد كه از رافع نيرومندتر است. از اين رو، رسول خدا صلى الله عليه و آله به آنها گفت: با يكديگر كُشتى بگيرند، در

1- بحارالانوار 74/143، ح 15 .

(176) كودكى پيامبر

مسابق__ه رافع شكس__ت خورد، آنگ__اه پيامب__ر صلى الله عليه و آله به آنها اجازه داد كه در جن_گ شركت كنند. (1)

بنابراين، تنبيه بدنى هيچ گاه نبايد در تربيت به عنوان يك عامل تعيين كننده و راهگشا مورد پذيرش واقع شود. مخصوصا اگر اين روش به مدت زيادى ادامه پيدا كند كه به شخصيت كودك ضربه وارد مى آورد و اثر تنبيه نيز ازبين مى رود و ديگر، فرزند آن را امرى عادى مى پندارد و از آن پرهي__زى ندارد و احس__اس ش__رم و سرافكن__دگ_ى نمى كن__د.

بدين جهت است كه در تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يا ديگر پيشوايان

1- اسلام و تربيت كودكان 1/224 .

آيا پيامبر كودكان را تنبيه مى كرد (177)

دينى سراغ نداريم كه در كار مقدس تربيت فرزندان، نيازى به كتك زدن پيدا كرده باشند. آنان همواره به عنوان دوستى مهربان و پيشوايى دوست

داشتنى و يارى غمخوار و راهنمايى دلسوز در كنار فرزندان خود بودند، و در كودكى با آنان بازى مى كردند و در بزرگسالى رفيق، مونس و همدم آنان بودند. اين شيوه مى تواند راهگشاى پيروان آنان در زمانها و مكانهاى گوناگون باشد. چرا كه برنامه هاى اسلام و دين، مخصوص زمان، مك__ان يا فرقه و گروه مخصوص__ى نمى باشد، بلكه براى هم_ه زمانه_ا، مكانه_ا و بشريّ_ت اس_ت. (1)

1- رفتار پيامبر با كودكان و جوانان، محمد على چنارانى .

(178) كودكى پيامبر

فهرست منابع و مآخذ

1 _ رفتار پيامبر با كودكان و نوجوانان، محمد على چنارانى، چاپ دوم، انتشارات آستان قدس رضوى

2 _ خلاصه زندگانى حضرت محمّد صلى الله عليه و آله ، سيد هاشم رسولى محلاتى، دفتر نش_____ر فرهن___گ اسلام___ى

3 _ فروغ ابديت، تجزيه و تحليل كاملى اززندگانى پيامبراكرم،جعفر سبحانى

4 _ گزارش لحظه به لحظه از ولادت پيامبر صلى الله عليه و آله ، محمد رضا انصارى، چاپ نگارش

5 _ المحج____ة البيض___اء 10 _ الداية والنهاية،جلددوم

6 _ السي____رة الحلبي____ه 11 _ اوائ_____ل المق_____الات

7 _ الارش___اد المفي_______د 12 _ الان_____وار البهي______ة

8 _ السيرة النبوة، ابن كثير 13 _ بح_____ار الان_______وار

9 _ الغ___دي__ر، جل___د دوم 14 _ ت____اري___خ طب____رى

(179)

15 _ ت___اريخ يعق____وبى 27 _ شرف النبى خرگوشى

16 _ تح____ف العق_____ول 28 _ صحي___ح ت__رم____ذى

17 _ تفسي____ر قم______ى 29 _ عي___ون اخب__ارالرضا

18 _ حي____اة الحي____وان 30 _ ع______دة ال____داع___ى

19 - حلي_ة الاب__رار، جلد1 31 _ ف_____روغ ك_______اف_ى

20 _ ذخ___ائ__ر العقب___ى 32 _ ق______رب الاسن______اد

21 _ روض__ة ال__واعظين 33 _ ك____________________افى

22 _ سبل الهدى و الرشاد 34 _ ك______ام______ل الزيارة

23 _ سي___ره اب__ن هش_ام 35 _ كن______ز العم________ال

24 _ سي______ره حلب____ى 36 _ لسان الع_رب، جلد دوم

(180)

25 _ سيره دحلان درحاشيه سيره حلبيه 37 _ مست_______درك ال______وس____ائل

26 _ سن____ن اب___ن م__اج_____ه 38 _ مستدرك سفينة البحار، جلد دوم

39 _ مست_____درك ح_____اكم 51 _ نهايت المسؤول فى روايت الرسول

40 _ من___اقب ابن شهرآشوب 52 _ ن_______اس___خ الت___واري_خ

41 _ من__اقب آل ابن ابى طالب 53 _ نه___ج الب___لاغه في______ض

42 _ مجم____________ع الزوائد 54 _ نه___ج الب___لاغه ملا فتح اللّه 43 _ منته___________ى الآم__ال 55 _ ن_______وادر راون__________دى

44 _ مجم____________وعه ورام 56 _ وس_______ائ_ل الشيع_______ه

45 _ مسن___د احم___د حنب__ل 57 _ ين____ابي___ع الم_________ودة

46 _ من لا يحض___ره الفقي_ه

(181)

47 _ مك______ارم الاخ______لاق

48 _ مع_____انى الاخب______ار

49 _ مقتل الحسين خوارزمى

50 _ ملحق____ات الحاق الحق

(182)

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109